این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
کتاب منطق الطیر
بسم الله الرحمن الرحیم
آفرین جان آفرین پاک را | آنکه جان بخشید و ایمان خاک را | |||||
عرش را بر آب بنیاد او نهاد | خاکیان را عمر بر باد او نهاد | |||||
آسمان را در زبردستی بداشت | خاک را در غایت پستی بداشت | |||||
آن یکی را جنبش مادام داد | وان دگر را دایما آرام داد | |||||
۵ | آسمان چون خیمهٔ برپای کرد | بی ستون کرد و زمینش جای کرد | ||||
کرد در شش روز هفت انجم پدید | وز دو حرف آورد نه طارم پدید | |||||
مهرهٔ انجم ز زرین حقه ساخت | با فلک در حقه هر شب مهره باخت | |||||
دام تن را مختلف احوال کرد | مرغ جان را خاک بر دنبال کرد | |||||
بحر را بگداخت در تسلیم خویش | کوه را افسرده کرد از بیم خویش | |||||
۱۰ | بحر را از تشنگی لب خشک کرد | سنگ را یاقوت و خون را مشک کرد | ||||
کوه را هم تیغ داد و هم کمر | تا بسرهنگی او افراخت سر | |||||
گاه گل بر روی آتش دسته کرد | گاه پُل بر آب دریا بسته کرد | |||||
نیم پشّه بر سر دشمن گماشت | بر سر او چار صد سالش بداشت | |||||
عنکبوتی را بحکمت دام داد | صدر عالم را درو آرام داد | |||||
۱۵ | بست موری را کمر چون موی سر | کرد او را با سلیمان در کمر | ||||
خلعت اولاد عباسش بداد | طا و سین بیزحمت طاسش بداد | |||||
سوزنی چون دید با عیب بهم | بخیه با روی او فکندش لاجرم | |||||
تیغ را از لاله خون آلود کرد | گلشن نیلوفری از دود کرد | |||||
پاره پاره خاک را در خون گرفت | تا عقیق و لعل ازو بیرون گرفت | |||||
۲۰ | در سجودش روز و شب خورشید و ماه | کرده پیشانی خود بر خاک راه |
۱ |