برگه:Kolliyat-e Divan-e Aref-e Qazvini.pdf/۳۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ نمونه‌خوانی شده ولی هنوز هم‌سنجی نشده‌است.
◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶
◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶◀•▶
۳۵۹

درشکه چی نسبت بخود دیده بودم، در اینجا یاد آوری مینمایم تا بدانند محبت از هر جایی و از هر کسی که بشود قابل تقدیس و سپاسگزاری است).

وقتی که ناصر‌الملک امر به (یپرم) برای دستگیری من میدهد چند روز درجائی پنهان بودم غلامعلی به هزار زحمت سراغ مرا از دوستان گرفته خود را بمن رسانده با یک حال پریشان و لهجهٔ ساده مملو از صمیمیت و محبت به من گفت: « آقاجان در این خراب شده برای چه مانده یک جفت اسب و درشکه دارم سوارشواز طهران خارج شده در یکی از شهر های ایران بدون آنکه کسی شناسایی پیدا کند زیست کرده درشکه را من کرایه میدهم با آن پول چند صباحی زندگی میکنیم تا ببینیم چه خواهد شد».

با غلامعلی قرار گذاشتیم که فردا صبح درشکه خود را حاضر کرده مرا بهرجایی که میخواهم برساند.

در صورتیکه از زمانی که پا بدایره آزادی خواهی گذاشته ترک بعضی راهها کرده، یا اینکه واگذار برفقای مقدس (؟) خود کرده بودم! بجهة اینکه من زیاد دیده، آنهائیکه بعنوان مشروطه طلبی عنوانی پیدا کرده بودند لازم بود آنها هم به بینند. باز راه خانهٔ خانم سرتیب معروفه را پیش گرفته با محترم نامی که اندامی زیبا داشت و یکدو مجلس که او را دیده بودم محرمانه دلم پیش او بود و او نمیدانست رفته او را برداشتم و بدستیاری او یکسر رفتم منزل دوست عزیزم استاد علی‌محمد معمارباشی که تاکنون نظیر او را در عالم دوستی ندیده ام (در جای دیگر نیز اسمی از او بمیان خواهد آمد) شب را مانده صبح زود رفیق محترم من تا حضرت عبدالعظیم بلکه تا سرزنجیر با من همراهی کرد و زنجیر محبتش را بگردنم محکم نموده مراجعت کرد.