تصنیف سیزدهم ( دشتی ) ( ؟ ۱۳۲۸ )
تاریخ این تصنیف خوب در نظرم نیست همین قدر میدانم وقتی این تصنیف ساخته شد که ناصرالملک نایبالسلطنه در اروپا بود طولی نکشید مراجعت کرد و بعضی از ایرانیهای پاک نژاد صورت تصنیف را با پارهٔ راپرتهای جعلی توسط پست شهری بسلطنت آباد فرستاده مجدالسلطنه پسر مقتدرالملک که رئیس تشریفات و سابقه دوستی با من داشت مرا ملامت کرده شرح فرستادن راپرتهایی را که از من داده شده بود و ایشان جلوگیری کرده بودند داده همینقدر دوستانه بمن گفت ملتفت خودت باش من هیچ واهمه از شنیدن این صحبت نکرده بنا بر عقیدهٔ که آن اوقات بحضرت والا سلیمان میرزا داشته آنچه را که شنیده بودم بایشان گفتم حضرت والا مرا بوحشت انداخت فرمود خیلی بد شد، خوب در خاطر دارم که گفتم بجهة من بد شد یا برای جمعیت و فرقه گفتند برای تو بد شد خوب است هر چه زودتر از طهران حرکت کرده بیک طرفی بروید، دیگر چطور بروم هیچکس جز خودم نمیدانست این بود هرچه لباس داشتم دادم به یکنفر دموکرات بفروشد تصور میرفت که اقلا صد تومان پول آنها خواهد شد و برای مخارج مسافرت کافی است رفیق دموکرات سی تومان داد رفیق دیگری را برای تتمه وجه فرستادم جواب گفته بود سی و هشت فروختم هشت تومان آنرا حقالعمل برداشتم. ساعتی داشتم که از پانصد تومان کمتر ارزش نداشت مصطفی خان پسر قوامالدوله با هزار خواهش که قبول نمیکردم بعنوان یادگار بمن داده بود آنرا هم بیک قیمت نازلی فروخته این شعر خواجه بنظرم آمد: (چون نقش غم ز دور به بینی شراب خواه) به کافهٔ لالهزار رفته سرمست از آنجا بیرون آمدم (بپاس محبت فراموش نشدنی که یکوقتی از غلامعلی خان (فداکار)