این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۸۵ —
*
بیچاره کسی که بر تو مفتون باشد | دور از تو گرش دلیست پر خون باشد | |||||
آن کش نفسی قرار بیروی تو نیست | اندیش که بیتو مدّتی چون باشد |
*
آهو بره را که شیر در پی باشد | بیچاره چه اعتماد بر وی باشد؟ | |||||
این مِلح در آب چند بتواند بود | وین برف در آفتاب تا کی باشد؟ |
*
ما را بچه روی از تو صبوری باشد | یا طاقت دوستی و دوری باشد | |||||
جائی که درخت گل سوری باشد | جوشیدن بلبلان ضروری باشد |
*
مشنو که مرا از تو صبوری باشد | یا طاقت دوستی و دوری باشد | |||||
لیکن چه کنم گر نکنم صبر و شکیب؟ | خرسندی عاشقان ضروری باشد |
*
آن خال حسن که دیدمی خالی شد | وان لعبت با جمال جمالی شد | |||||
چال زنخش که جان درو میآسود | تا ریش برآورد سیه چالی شد |
*
دانی که چرا بر[۱] دهنم راز آمد | مرغ دلم از درون[۲] بپرواز آمد؟ | |||||
از من نه عجب که هاون روئینتن | از یار جفا دید و بآواز آمد |
*
روزی نظرش بر من درویش آمد | دیدم که معلم بداندیش آمد |