این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۶۹ —
ما اخترتُ صبابتی ولکن | عینی نظرت و ما اطاقت | |||||
بس دیده که شد در انتظارت | در یا و نمیرسد بساقت | |||||
تو مست شراب و خواب و ما را | بیخوابی کشت در تیاقت[۱] | |||||
نه قدرت با تو بودنم هست | نه طاقت آنکه در فراقت | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
آوخ که چو روزگار برگشت | از من دل و صبر و یار برگشت | |||||
برگشتن ما ضرورتی بود | وآن شوخ باختیار برگشت | |||||
پرورده بُدم بروزگارش | خو کرد و[۲] چو روزگار برگشت | |||||
غم نیز چه بودی ار برفتی[۳] | آنروز که غمگسار برگشت | |||||
رحمت کن اگر شکستهٔ را | صبر از دل بیقرار برگشت | |||||
عذرش بنه ار بزیر سنگی | سر کوفتهٔ چو مار برگشت | |||||
زین بحر عمیق جان بدر برد | آنکس که هم از کنار برگشت | |||||
من ساکن خاک پاک[۴] عشقم | نتوانم ازین دیار برگشت | |||||
بیچارگیست چارهٔ عشق | دانی چکنم چو یار برگشت؟ | |||||
بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
هر دل که بعاشقی زبون نیست | دست خوش روزگار دون نیست | |||||
جز دیدهی شوخ[۵] عاشقان را | بر چهره دوان سرشک خون نیست | |||||
کوته نظری بخلوتم گفت | سودا[۶] مکن آخرت جنون نیست |