این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۶۸ —
| طاقت برسید و هم بگفتم[۱] | عشقت که ز خلق مینهفتم | |||||
| طاقم ز فراق[۲] و صبر و آرام | زآنروز که با غم تو جفتم | |||||
| آهنگ دراز شب ز من پرس | کز فرقت[۳] تو دمی نخفتم | |||||
| بر هر مژه قطرهٔ چو الماس[۴] | دارم که بگریه سنگ سفتم | |||||
| گر کشته شوم عجب مدارید | من خود ز حیات در شگفتم | |||||
| تقدیر درین میانم انداخت | چندانکه کناره میگرفتم | |||||
| دی بر سر[۵] کوی دوست لختی | خاک قدمش بدیده رفتم | |||||
| نه خوارترم ز خار بگذار | تا در قدم عزیزش[۶] افتم | |||||
| زانگه که برفتی از کنارم | صبر از دل ریش گفت رفتم | |||||
| میرفت و بکبر و ناز میگفت | بیما چکنی؟ بلابه گفتم | |||||
| بنشینم و صبر پیش گیرم | ||||||
| دنبالهٔ کار خویش گیرم | ||||||
| باری بگذر که در فراقت | خونشد دل ریش از اشتیاقت | |||||
| بگشای دهن که پاسخ تلخ | گوئی شکرست در مذاقت | |||||
| در کشتهٔ خویشتن نگه کن | روزی[۷] اگر افتد اتفاقت | |||||
| تو خنده زنان چو شمع و خلقی | پروانه صفت در احتراقت | |||||
| ما خود ز کدام خیل باشیم | تا خیمه زنیم در وثاقت؟ | |||||