برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۷۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۶۷ —

  با درد تو یاوری[۱] ندارم وز دست تو مخلصی ندانم  
  عاقل بجهد ز پیش شمشیر من کشتهٔ سر بر آستانم  
  چون در تو نمیتوان رسیدن به زان نبود که تا توانم  
  بنشینم و صبر پیش گیرم  
  دنبالهٔ کار خویش گیرم  
  آن برگ گلست یا بناگوش یا سبزه بگرد چشمهٔ نوش  
  دست چو منی قیامه باشد[۲] با قامت چون توی در آغوش  
  من ماه ندیده‌ام کله‌دار من سرو ندیده‌ام قباپوش  
  وز رفتن و آمدن[۳] چگویم؟ میآرد وجد و میبرد هوش[۴]  
  روزی دهنی بخنده بگشاد پسته دهن تو گفت خاموش  
  خاطر پی زهد و توبه میرفت عشق آمد و گفت زرق مفروش[۵]  
  مستغرق یادت آنچنانم کم هستی خویش شد فراموش  
  یاران بنصیحتم چه گویند بنشین و صبور باش و مخروش  
  ای خام من اینچنین بر آتش عیبم مکن ار برآورم جوش  
  تا جهد بود بجان بکوشم وانگه بضرورت از بن گوش[۶]  
  بنشینم و صبر پیش گیرم  
  دنبالهٔ کار خویش گیرم  

  1. در یک نسخه قدیم: داوری.
  2. متن باتفاق نسخ و در نسخه‌های چاپی: نمیتوان بود.
  3. و آن رفتن و آمدن.
  4. در یک نسخه قدیم:
      زان رفتن و آمدن چگویم میآید و میروم من از هوش  
  5. تجدیدنظر: اندیشهٔ توبه کرده بودم عشق آمد و گفت زرق مفروش
  6. در نسخ قدیم و معتبر این بیت باختلاف آمده، غیر از متن این دو وجه قابل ذکر است:
      لاشک چو بکوشم و نیابم من خود بضرورت از بن گوش  
      لیکن چو غرض بدست ناید گر خواهم و گر نه بعد ازین کوش