برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۵۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۳۸ —

  خواهی که دل بکس ندهی دیده‌ها بدوز پیکان چرخ را سپری باشد آهنی[۱]  
  با مدعی بگوی که ما خود شکسته‌ایم محتاج نیست پنجه که با ما درافکنی  
  سعدی چو سروری نتوان کرد لازمست با سخت بازوان بضرورت فروتنی[۲]  

۶۰۳ – خ

  اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی من از تو روی نپیچم که مستحب منی  
  چو سرو در چمنی راست در تصور من چه جای سرو که مانند روح در بدنی  
  بصید عالمیانت کمند حاجت نیست همین بسست که برقع ز روی[۳] برفکنی  
  بیاض ساعد سیمین مپوش در صف جنگ که بی‌تکلف شمشیر لشکری بزنی  
  مبارزان جهان قلب دشمنان شکنند ترا چه شد که همه قلب دوستان شکنی؟  
  عجب در آن نه که آفاق در تو حیرانند تو هم در آینه حیران حُسن خویشتنی  
  ترا که در نظر آمد جمال طلعت خویش حقیقتست که دیگر نظر بما نکنی  
  کسی در آینه شخصی[۴] بدین صفت بیند کند هر اینه جور و جفا و کبر و منی[۵]  
  در آن دهن که تو داری سخن نمیگنجد من آدمی نشنیدم بدین شکردهنی  
  شنیدهٔ که مقالات سعدی از شیراز همیبرند بعالم چو نافهٔ ختنی  
  مگر که نام خوشت بر دهان من بگذشت برفت نام من اندر جهان بخوش سخنی  

۶۰۴ – ب

  زنده بیدوست خفته در وطنی مَثل مُرده‌ایست در کفنی  
  عیش را بی‌تو عیش نتوان گفت چه بود بی وجود روح تنی؟  
  تا صبا میرود ببستانها چون تو سروی نیافت[۶] در چمنی  

  1. پیکان عشق را سپری باید آهنی.
  2. تجدیدنظر: از سخت بازوان بضرورت فروتنی
  3. بروی.
  4. روئی.
  5. در بیشتر نسخه‌ها این بیت نیست.
  6. ندید.