برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۴۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۳۷ —

۶۰۱ – ب

  ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی  
  روز روشن دست دادی در شب تاریک هجر گر سحرگه روی همچون آفتابت دیدمی  
  گر مرا عشقت بسختی کشت سهلست اینقدر کاش کاندک مایه نرمی در خطابت دیدمی  
  دُر چکانیدی قلم بر نامهٔ دلسوز من گر امید صلح باری در جوابت دیدمی  
  راستی خواهی سر از من تافتن[۱] بودی صواب گر چو کژبینان بچشم ناصوابت دیدمی  
  آه اگر وقتی چو گل در بوستان، یا چون سمن در گلستان، یا چو نیلوفر در آبت دیدمی  
  ور چو خورشیدت نبینم کاشکی همچون[۲] هلال اندکی پیدا و دیگر در نقابت دیدمی[۳]  
  از منت دانم حجابی نیست جز بیم رقیب کاش پنهان از رقیبان در حجابت دیدمی  
  سر نیارستی کشید از دست افغانم فلک گر بخدمت دست سعدی در رکابت دیدمی  
  این تمنایم ببیداری میسر کی شد کاشکی خوابم گرفتی[۴] تا به خوابت دیدمی  

۶۰۲ – ط

  آسوده خاطرم که تو در خاطر منی گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی  
  ای چشم عقل خیره در اوصاف روی تو چون مرغ شب که هیچ نبیند بروشنی  
  شهری[۵] بتیغ غمزهٔ خونخوار و لعل لب مجروح میکنی و نمک میپراکنی  
  ما خوشه‌چین خرمن اصحاب[۶] دولتیم باری نگه کن ای که خداوند خرمنی  
  گیرم که برکنی دل سنگین ز مهر من مهر از دلم چگونه توانی که برکنی[۷]  
  حکم آن تست اگر بکشی بیگنه ولیک عهد وفای دوست نشاید که بشکنی  
  این عشق را زوال نباشد بحکم آنک ما پاک دیده‌ایم و تو پاکیزه دامنی  
  از من گمان مبر که بیاید خلاف دوست ور متفق شوند جهانی بدشمنی  

  1. راستی را سر ز من بر تافتن.
  2. کاش باری چون.
  3. دو بیت بعد در نسخه‌های قدیم نیست.
  4. ببردی.
  5. خلقی.
  6. ارباب.
  7. مهر خود از دلم نتوانی که برکنی.