برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۴۸

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۳۶ —

  بیدوست حرامست جهان دیدن مشتاق قندیل بکش تا بنشینم بظلامی  
  چندان بنشینم که برآید نفس[۱] صبح کانوقت بدل میرسد از دوست پیامی  
  آنجا که توئی رفتن ما سود ندارد الا بکرم پیش نهد لطف تو گامی  
  زان عین که دیدی اثری بیش نماندست جانی بدهان آمده در حسرت کامی  
  سعدی سخن یار نگوید[۲] بر اغیار هرگز نبرد[۳] سوختهٔ قصه بخامی  

۶۰۰ – ط

  صاحب نظر نباشد دربند نیکنامی خاصان خبر ندارند از گفتگوی عامی  
  ای نقطه سیاهی بالای خط سبزش خوش دانهٔ ولیکن بس بر کنار دامی  
  حور از بهشت بیرون ناید تو از کجائی مه بر زمین نباشد[۴] تو ماهرخ کدامی؟  
  دیگر کسش نبیند در بوستان خرامان گر سرو بوستانت بیند که میخرامی  
  بدر تمام روزی در آفتاب رویت گر بنگرد بیارد اقرار ناتمامی  
  طوطی شکر شکستن دیگر روا ندارد گر پسته‌ات ببیند وقتی که در کلامی  
  در حسن بی‌نظیری در لطف بینهایت در مهر بی‌ثباتی در عهد بیدوامی  
  لایقتر از امیری در خدمتت امیری خوشتر ز پادشاهی در حضرتت غلامی[۵]  
  ترک عمل بگفتم ایمن[۶] شدم ز عزلت بی‌چیز را نباشد اندیشه از حرامی  
  فردا بداغ دوزخ ناپختهٔ بسوزد کامروز آتش عشق از وی نبرد خامی  
  هر لحظه سر بجائی بر میکند خیالم تا خود چه بر من آید زین منقطع لگامی  
  سعدی چو ترک هستی گفتی ز خلق رستی از سنگ غم نباشد بعد از شکسته جامی  

  1. اثر.
  2. چگوید.
  3. بیهوده برد.
  4. نتابد.
  5. در نسخ قدیمی و معتبر باتفاق «در خدمت اسیری» «و در حضرت غلامی». بعضی نسخ متأخر و نسخ چاپی مطابق متن است.
  6. و ایمن.