این برگ همسنجی شدهاست.
— ۳۲۵ —
صحبت ازین شریفتر صورت ازین لطیفتر | دامن ازین نظیفتر وصف تو چون کند کسی؟ | |||||
خادمهٔ سرای را گو در حجره بند کن | تا بسر حضور ما ره نبرد موسوسی | |||||
روز وصال دوستان دل نرود ببوستان | یا بگلی نگه کند یا بجمال نرگسی | |||||
گر بکشی کجا روم تن بقضا نهادهام | سنگ جفای دوستان درد نمیکند بسی | |||||
قصه بهر که میبرم فایدهٔ نمیدهد[۱] | مشکل درد عشق را حل نکند مهندسی | |||||
اینهمه خار میخورد سعدی و بار میبرد | جای دگر نمیرود هر که گرفت مونسی[۲] |
۵۸۳ – ط
ما سپر انداختیم گر تو کمان میکشی | گو دل ما خوش مباش گر تو بدین دلخوشی | |||||
گر بکشی بندهایم ور بنوازی رواست | ما بتو مستأنسیم تو بچه مستوحشی؟ | |||||
گفتی اگر درد عشق پای نداری گریز | چون بتوانم گریخت تا تو کمندم کشی؟ | |||||
دیده فرودوختیم تا نه بدوزخ برد[۳] | باز نگه میکنم سخت بهشتی وشی | |||||
غایت خوبی که هست قبضه و شمشیر و دست | خلق حسد میبرند چون تو مرا میکشی[۴] | |||||
موجب فریاد ما خصم نداند که چیست | چارهٔ مجروح عشق نیست بجز خامشی | |||||
چند توان، ای سلیم، آب بر آتش زدن | کاب دیانت برد[۵] رنگ رخ آتشی | |||||
آدمی هوشمند عیش ندارد ز فکر | ساقی مجلس بیار آن قدح بیهشی | |||||
مست می عشقرا عیب مکن سعدیا | مست بیفتی تو نیز گر هم ازین میچشی |
۵۸۴ – ط
هرگز آن دل بنمیرد که تو جانش باشی | نیکبخت آنکه تو در هر دو جهانش باشی |