برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۳۲۰ —

  این طریق دشمنی باشد نه راه[۱] دوستی کابروی دوستان در پیش دشمن میبری  
  عیب مسکینی مکن افتان و خیزان در پیت کان[۲] نمیآید تو زنجیرش بگردن میبری  
  سعدیا گفتار شیرین پیش آن کام و دهان در بدریا میفرستی زر بمعدن میبری  

۵۷۳ – ب

  تو در کمند نیفتادهٔ و معذوری ازان بقوت بازوی خویش مغروری  
  گر آنکه خرمن من سوخت با تو پردازد میسرت نشود عاشقی و مستوری  
  بهشت روی من آن لعبت پریرخسار که در بهشت نباشد بلطف او حوری  
  بگریه گفتمش ای سروقد سیم اندام اگرچه سرو نباشد برو گل سوری  
  درشتخوئی و بدعهدی از تو نپسندند که خوب منظری و دلفریب منظوری  
  تو در میان خلایق بچشم اهل نظر چنانکه در شب تاریک پارهٔ نوری  
  اگر بحسن تو باشد طبیب در آفاق کس از خدای نخواهد شفای رنجوری  
  ز کبر و ناز چنان میکنی بمردم چشم که بیشراب گمان میبرد[۳] که مخموری  
  من از تو دست نخواهم ببیوفائی داشت تو هر گناه که خواهی بکن که معذوری  
  ز چند گونه سخن رفت و در میان آمد حدیث عاشقی و مفلسی و مهجوری  
  بخنده گفت که سعدی سخن دراز مکن میان تهی و فراوان سخن چو طنبوری  
  چو سایه هیچکست آدمی که هیچش نیست مرا ازین[۴] چه که چون آفتاب مشهوری؟  

۵۷۴ – خ

  ما بیتو بدل بر نزدیم آب صبوری چون سنگدلان دل بنهادیم بدوری  
  بعد از تو که در چشم من آید که بچشمم گوئی همه عالم ظلماتست و تو نوری  
  خلقی بتو مشتاق و جهانی بتو روشن[۵] ما از تو گریزان و تو از خلق نفوری  

  1. رسم، شرط.
  2. کو.
  3. می‌برم.
  4. ازان.
  5. خرم.