این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۱۹ —
درِ کس نمیگشایم که بخاطرم درآید | تو باندرون[۱] جان آی که جایگاه داری | |||||
ملکی، مهی، ندانم بچه کنیتت بخوانم؟ | بکدام جنس گویم که تو اشتباه داری؟ | |||||
برِ کس نمیتوانم بشکایت از تو رفتن | که قبول و قوتت هست و جمال و جاه داری | |||||
گل بوستان رویت چو شقایقست لیکن | چکنم بسرخ روئی که دلی سیاه داری؟ | |||||
چه خطای بنده[۲] دیدی که خلاف عهد کردی؟ | مگر آنکه ما ضعیفیم و تو دستگاه داری | |||||
نه کمال حسن باشد ترشی و روی شیرین | همه بد مکن که مردم همه نیکخواه داری | |||||
تو جفا کنی و صولت دگران دعای دولت | چکنند ازین لطافت که تو پادشاه داری؟ | |||||
بیکی لطیفه گفتی ببرم[۳] هزار دلرا | نه چنان لطیف باشد که دلی نگاه داری | |||||
بخدای اگر چو سعدی برود دلت براهی | همه شب چنو نخسبی و نظر براه داری |
۵۷۲ – ط
این چه رفتارست کارامیدن[۴] از من میبری؟ | هوشم از دل میربائی عقلم از تن[۵] میبری | |||||
باغ و لالستان[۶] چه باشد آستینی برفشان | باغبانرا گو بیا گر گل بدامن میبری | |||||
روز و شب میباشد آنساعت که همچون آفتاب | مینمائی روی و، دیگر باز روزن میبری | |||||
مویت از پس تا کمرگه خوشهٔ بر خرمنست | زینهار آن خوشه پنهانکن که خرمن میبری | |||||
دل بعیاری ببردی ناگهان از دست من | دزد شب گردد تو فارغ[۷] روز روشن میبری | |||||
گر تو برگردیدی از من بیگناه و بیسبب | تا مگر من نیز برگردم، غلط ظن میبری | |||||
چون نیاید دود ازان خرمن که آتش میزنی؟ | یا ببندد خون ازین[۸] موضع که سوزن میبری؟ |