این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۱۷ —
و گر بخنده درآئی چه جای مرهم ریش؟ | که ممکنست که در جسم مرده جان آری | |||||
یکی لطیفه ز من بشنو ایکه در آفاق | سفر کنی و لطائف ز بحر و کان آری | |||||
گرت بدایع سعدی نباشد اندر بار | بپیش اهل و قرابت[۱] چه ارمغان آری؟ |
۵۶۸ – ب
کس از این نمک ندارد که تو ایغلام داری | دل ریش عاشقانرا نمکی تمام داری | |||||
نه من اوفتاده تنها بکمند آرزویت | همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری؟ | |||||
ملکا مها نگارا صنما[۲] بتا بهارا | متحیرم ندانم که تو خود چه نام داری | |||||
نظری بلشکری کن که هزار خون بریزی | بخلاف تیغ هندی که تو در نیام داری | |||||
صفت رخام دارد تن نرم نازنینت | دل سخت نیز با او نه کم از رخام داری | |||||
همه دیدهها بسویت نگران حسن رویت | منت آن کمینه مرغم که اسیر دام داری | |||||
چه مخالفت بدیدی که مخالطت بریدی[۳]؟ | مگر آنکه ما گدائیم و تو احتشام داری | |||||
بجز این گنه ندانم[۴] که محب و مهربانم | بچه جرم دیگر از من سر انتقام داری؟ | |||||
گله از تو حاشلله نکنند و خود نباشد | مگر از وفای[۵] عهدی که نه بردوام داری | |||||
نظر از تو برنگیرم همه عمر تا بمیرم | که تو در دلم نشستی و سر مقام داری | |||||
سخن لطیف سعدی نه سخن که قند مصری | خجلست ازین حلاوت که تو در کلام داری |
۵۶۹ – ب
حدیث یا شکرست آنکه در دهان داری | دوم بلطف[۶] نگویم که در جهان داری | |||||
گناه عاشق بیچاره نیست در پی تو | گناه تست که رخسار دلستان داری |