این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۱۶ —
۵۶۶ – ط
نه تو گفتی که بجای آرم و گفتم که نیاری | عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری؟ | |||||
زخم شمشیر اجل به که سر نیش فراقت | کشتن اولیتر از آن کم بجراحت بگذاری | |||||
تن آسوده چه داند[۱] که دل خسته چه باشد؟ | من گرفتار کمندم تو چه دانی که سواری؟ | |||||
کس چنین روی ندارد تو مگر حور بهشتی؟ | وز کس اینبوی نیاید مگر آهوی تتاری؟ | |||||
عرقت بر ورق روی نگارین بچه ماند؟ | همچو بر خرمن[۲] گل قطرهٔ باران بهاری | |||||
طوطیان دیدم و خوشتر ز حدیثت نشنیدم | شکرست آن نه دهان و لب و دندان که تو داری | |||||
ای خردمند که گفتی نکنم چشم بخوبان | بچه کار آیدت آندل که بجانان[۳] نسپاری؟ | |||||
آرزو میکندم با تو شبی بودن و روزی | یا شبی[۴] روز کنی چون من و روزی بشب آری | |||||
هم اگر عمر بود دامن کامی بکف آید | که گل از خار همیآید[۵] و صبح از شب تاری | |||||
سعدی آن طبع ندارد که ز خوی تو برنجد | خوش بود هر چه تو گوئی و شکر هر چه تو باری |
۵۶۷ – ب
اگر بتحفهٔ جانان هزار جان آری | محقرست نشاید که بر زبان آری | |||||
حدیث جان بر جانان همین مثل باشد[۶] | که زر بکان بری و گل ببوستان آری | |||||
هنوز در دلت ای آفتابرخ نگذشت | که سایهٔ بسر یار مهربان آری | |||||
ترا چه غم که مرا در غمت نگیرد خواب؟ | تو پادشاه کجا یاد پاسبان آری؟ | |||||
ز حسن روی تو بر دین خلق میترسم | که بدعتی که نبودست در جهان آری | |||||
کس از کناری در روی تو نگه نکند | که عاقبت نه بشوخیش در میان آری | |||||
ز چشم مست تو واجب کند که هشیاران | حذر کنند، ولی تاختن نهان آری | |||||
جواب تلخ چه داری؟ بگوی و باک مدار | که شهد محض بود چون تو بر دهان آری |