این برگ نمونهخوانی شده ولی هنوز همسنجی نشدهاست.
— ۳۱۴ —
گر افتدت گذری بر وجود کشتهٔ عشق | سخن بگوی که در جسم مرده جان آری | |||||
گرت ارادت باشد بشورش دل خلق | بشور زلف که در هر خمی دلی داری | |||||
چو بت بکعبه نگونسار بر زمین افتد[۱] | بپیش قبلهٔ رویت بتان فرخاری | |||||
دهان پرشکرت را مثل بنقطه زنند | که روی چون قمرت شمسهایست پرگاری | |||||
بگرد نقطهٔ سرخت عذار سبز چنان | که نیم دایرهٔ برکشند زنگاری | |||||
هزار نامه پیاپی نویسمت[۲] که جواب | اگرچه تلخ دهی در سخن شکرباری | |||||
ز خلق گوی لطافت تو بردهٔ امروز | بخوبروئی و سعدی بخوب گفتاری |
۵۶۳ – ط
عمری ببوی یاری کردیم[۳] انتظاری | زان انتظار ما را نگشود هیچ کاری | |||||
از دولت وصالش حاصل نشد مرادی | وز محنت فراقش بر دل بماند باری | |||||
هر دم غم فراقش بر دل نهاد باری[۴] | هر لحظه دست هجرش در دل[۵] شکست خاری | |||||
ای زلف تو کمندی ابروی تو کمانی | وی قامت تو سروی وی رویتو بهاری | |||||
دانم که فارغی تو از حال و درد سعدی | کاو را در انتظارت خون شد دو دیده باری[۶] | |||||
دریاب عاشقانرا کافزون کند صفا را | بشنو تو اینسخنرا کاین یادگار داری[۷] |
۵۶۴ – خ
مرا دلیست گرفتار عشق دلداری | سمنبری، صنمی، گلرخی، جفاکاری | |||||
ستمگری، شغبی، فتنهٔ، دلآشوبی | هنروری، عجبی، طرفهٔ، جگرخواری | |||||
بنفشهزلفی، نسرینبری، سمنبوئی | که ماه را بر حسنش نماند بازاری | |||||
همایفری طاوس حسن و طوطینطق | بگاه جلوهگری چون تذرو رفتاری |