برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۹۰۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۹۰ —

  شبم بروی تو روزست و دیده‌ها[۱] بتو روشن و ان هَجرت سَواء عَشیتی و غَداتی  
  اگر چه دیر[۲] بماندم امید برنگرفتم مَضی الزمانُ و قَلبی یقولُ انک آتِ  
  من آدمی بجمالت نه‌دیدم و نه‌شنیدم اگر گلی بحقیقت عجین آب حیاتی  
  شبان تیره امیدم بصبح روی تو باشد وَ قَد تُفتشُ عَینُ الحیوةِ فِی‌الظلمات  
  فکم تُمرِرُ عیشی وَ اَنتَ حاملُ شَهد جواب تلخ بدیعست از اندهان نباتی  
  نه پنجروزهٔ عمرست[۳] عشق روی تو ما را وَجدتَ رائحةَ الودّ[۴] اِن شَممتَ رُفاتی  
  وَصفتُ کلَ مَلیحٍ کما یُحب و یُرضی محامد تو چگویم که ماورای صفاتی  
  اَخافُ مِنکَ و ارجو و استغیثُ و اَدنو که هم کمند بلائی و هم کلید نجاتی  
  ز چشم دوست فتادم بکامهٔ دل دشمن اَحبتی هَجرونی کما تَشاءُ عُداتی  
  فراقنامهٔ سعدی عجب که در تو نگیرد و ان شَکوتُ الی الطیرِ نُحنَ فی الوکنات[۵]  

۵۲۲ – ط

  تو هیچ عهد نبستی که عاقبت نشکستی مرا بر آتش سوزان نشاندی و ننشستی  
  بنای مهر نمودی که پایدار نماند[۶] مرا ببند ببستی خود از کمند بجستی  
  دلم شکستی و رفتی خلاف شرط مودت باحتیاط رو اکنون که آبگینه شکستی  
  چراغ چون تو نباشد بهیچ خانه و لیکن کس اینسرای نبندد در، اینچنین که تو بستی  
  گرم عذاب نمائی بداغ و درد جدائی شکنجه[۷] صبر ندارم بریز خونم و رستی  
  بیا که ما سر هستی و کبریا و رعونت بزیر پای نهادیم و پای بر سر هستی  
  گرت بگوشهٔ چشمی نظر بود باسیران دوای درد من اول که بیگناه بخستی  
  هر آنکست که ببیند روا بود که بگوید که من بهشت بدیدم براستی و درستی  

  1. در بعضی از نسخ چاپی: دیده‌ام.
  2. دور.
  3. نه پنجروزه حیوتست. نه پنجروزهٔ عیشست.
  4. الحب.
  5. در نسخهٔ چاپی: فی‌الوکرات.
  6. بماند، نباشد.
  7. شکیب و.