این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۸۷ —
لطیف جوهر و جانی غریب قامت و شکلی | نظیف جامه و جسمی بدیع صورت و خوئی | |||||
هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق | غلام مجلس آنم که شمع مجلس اوئی | |||||
ندیدم آبی و خاکی بدین لطافت و پاکی | تو آب چشمهٔ حیوان و خاک غالیه بوئی | |||||
ترا که درد نباشد ز درد ما چه تفاوت؟ | تو حال تشنه ندانی که بر کنارهٔ جوئی | |||||
صبای روضه رضوان، ندانمت که چه بادی؟ | نسیم وعدهٔ جانان، ندانمت که چه بوئی؟ | |||||
اگر من از دل یکتو برآورم دم عشقی | عجب مدار که آتش درافتدم بدو توئی | |||||
بکس مگوی که پایم بسنگ عشق برآمد | که عیب گیرد و گوید چرا بفرق نپوئی | |||||
دلی دو دوست نگیرد دو مهر دل نپذیرد | اگر موافق اوئی بترک خویش بگوئی | |||||
کنونم آب حیوتی بحلق تشنه فروکن | نه آنگهی که بمیرم بآب دیده بشوئی | |||||
باختیار تو سعدی چه التماس برآید؟ | گر او مراد نبخشد تو کیستی که بجوئی؟ |
۵۱۷ – ط
ای حسن خط از دفتر اخلاق تو بابی | شیرینی از اوصاف تو حرفی ز کتابی | |||||
از بوی تو در تاب شود آهوی[۱] مشکین | گر باز کنند از شکن زلف تو تابی | |||||
بر دیدهٔ صاحبنظران خواب ببستی | ترسی که ببینند خیال تو بخوابی | |||||
از خندهٔ شیرین نمکدان دهانت | خون میرود از دل چو نمک خورده کبابی | |||||
تا عذر زلیخا بنهد منکر عشاق | یوسف صفت از چهره برانداز نقابی | |||||
بیروی توام جنت فردوس نباید | کاین تشنگی از من نبرد هیچ شرابی | |||||
مشغول ترا گر بگذارند بدوزخ | با یاد تو دردش نکند هیچ عذابی[۲] | |||||
باری بطریق کرمم بندهٔ خود خوان | تا بشنوی از هر بن موئیم جوابی |