برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۷۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۶۴ —

  نگارینا بشمشیرت[۱] چه حاجت مرا خود میکشد دست نگارین  
  بدست دوستان بر، کشته بودن[۲] ز دنیا رفتنی باشد بتمکین  
  بکش تا عیب گیرانم نگویند: نمی‌آید ملخ در چشم شاهین  
  نظر کردن بخوبان دین سعدیست مباد آنروز کو برگردد از دین  

۴۷۶ – ط

  صبحم از مشرق برآمد باد نوروز از یمین عقل و طبعم خیره گشت از صنع رب‌العالمین  
  با جوانان راه صحرا برگرفتم بامداد کودکی گفتا تو پیری با خردمندان نشین  
  گفتم ای غافل نبینی کوه با چندین وقار همچو طفلان دامنش پر ارغوان و یاسمین  
  آستین بر دست پوشید از بهار برگ شاخ میوه پنهان کرده از خورشید و مه در آستین  
  باد گلها را پریشان میکند هر صبحدم[۳] زان پریشانی مگر در روی آب افتاده چین  
  نوبهار از غنچه بیرون شد بیکتو پیرهن بیدمشک انداخت تا دیگر زمستان پوستین  
  این نسیم خاک شیرازست یا مشک[۴] ختن یا نگار من پریشان کرده زلف عنبرین  
  بامدادش بین که چشم از خواب نوشین برکند گر ندیدی سحر بابل در نگارستان چین  
  گر سرش داری چو سعدی سر بنه مردانه وار با چنین معشوق نتوان باخت عشق الا چنین  

۴۷۷ – ط

  چه روی و موی و بناگوش و خط و خالست این؟ چه قد و قامت و رفتار و اعتدالست این؟  
  کسی که در همه عمر این صفت مطالعه کرد بدیگری نگرد یا بخود محالست این  
  کمال حُسن وجودت ز هر که پرسیدم جواب داد که در غایت کمالست این  
  نماز شام ببام ار کسی نگاه کند دو ابروان تو، گوید مگر هلالست این  
  لبت بخون عزیزان که میخوری[۵] لعلست تو خود بگوی که خون میخوری حلالست این؟  
  چنان بیاد تو شادم که فرق می‌نکنم ز دوستی که فراقست یا وصالست این  

  1. بشمشیرم.
  2. گشتن.
  3. تجدیدنظر: باد گلها را پریشان کرده هنگام سحر
  4. در نسخهٔ قدیم: باد.
  5. که خوردهٔ.