این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۶۳ —
ایگل خوشبوی من یاد کنی بعد ازین | سعدی بیچاره بود بلبل خوشگوی من |
۴۷۴ – خ
نشان بخت بلندست و طالع میمون | علیالصباح نظر بر جمال روزافزون | |||||
علیالخصوص کسیرا که طبع موزونست | چگونه دوست ندارد شمایل موزون؟ | |||||
گر آبروی بریزد میان انجمنت | بدست دوست حلالست اگر بریزد خون | |||||
مثال عاشق و معشوق شمع و پروانهست | سر هلاک نداری مگرد پیرامون | |||||
بسوخت مجنون در عشق صورت لیلی | عجب که لیلی را دل نسوخت بر مجنون | |||||
چگونه وصف جمالش کنم؟ که حیرانرا | مجال نطق نباشد که باز گوید چون | |||||
همین تغیر بیرون دلیل عشق بسست | که در حدیث نمیگنجد اشتیاق درون | |||||
اگر کسی نفسی از زمان صحبت دوست | بملک روی زمین میدهد زهی مغبون | |||||
سخن دراز کشیدیم و همچنان باقیست | حدیث دلبر فتان و عاشق مفتون | |||||
جفای عشق تو چندان که میبرد[۱] سعدی | خیال وصل تو از سر نمیکند بیرون |
۴۷۵ – ط
بهست آن یا زنخ یا سیب سیمین | لبست آن یا شکر یا جان شیرین | |||||
بتی دارم که چین ابروانش | حکایت میکند بتخانهٔ چین | |||||
ازانساعت که دیدم گوشوارش | ز چشمانم بیفتادست پروین | |||||
هر آن وقتی[۲] که دیدارش نبینم | جهانم تیره باشد بر جهانبین | |||||
بخوابی آرزومندم ولیکن | سر بیدوست چون باشد ببالین؟ | |||||
از آب و گل چنین صورت که دیدست؟ | تعالی خالق الانسان من طین | |||||
غرور نیکوان باشد نه چندان | جفا بر عاشقان باشد[۳] نه چندین | |||||
من از مهری که دارم برنگردم | ترا گر خاطر مهرست و گر کین |