نفخات الا فَتعرضوالها راست کنند و روی بدریای حقیقت اندر آرند، اما چون بسرحد دریا رسند کشتی همت را بدست نهمت لشکر تعلقات کونین بتصرف تکلف و تَبتل الیه تبتیلا منقطع گردانند و روی بلجهٔ بحر محیط حقیقت اَلا اِنه بکل شیئی محیط آرند. و چون بُعد بعید و مسافت بر آفت آن دریای بیپایان بخودی خود قطع نتوان کرد و بی سفینهٔ پردفینه بآخر بحر زاخر نشاید رسید که اَلطلبُ رَدّ والسبیل سد. تا اینها که سلطان وشان سدهٔ سیادتند در ادراک این سعادت یکی دست موافقت در فتراک مرافقت مسکین جالس مسکینا میزند، و یکی گوهر شب افروز آدمُ و من دونَهُ تَحتَ لِوائی. در عقد عِقد شبه شبرنگ الهم اَحینی مسکیناً و امتنی مسکیناً و اَحشرنی فی زُمرة المساکین نظم میدهد.
این چه سرّست که سلاطین خود را طفیل مساکین میسازند با آنکه این مساکین بدان سلاطین مینازند، آری چون ندای اماالسفینةُ فکانَت لمساکین یَعملونَ فیالبحر در دادند این سلاطین خود را طفیل این مساکین ساختند تا غبار و صَمتِ و کان وَرائهم ملک یأخُذُ کل سَفینةٍ غصباً بر دامن عصمت ایشان ننشیند و چون حوالتگاه اَنا عِندالمنکسرة قُلوبُهم مراحلی پیدا کردند پاکان گرد معیوبان فَاَرَدتُ ان اَعیبها کردند و گویند اُذکرونی فی صالح دُعائکم و این مساکین خود را بهزار حیله درین بحر بیکرانه بر سفینهٔ مَثلُ اهل بیتی کمثل سفینة نوح میبندند.
این چه نقشهای بوقلمونست که از پردهٔ غیب مینمایند؟ و این چه طلسمات گوناگونست که میبندند و میگشایند؟ گاه سلیمان را بموری پند میدهند، و گاه محمد را بحمایت عنکبوتی میبرند، گاه نوح را پناهگاه