این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۳۸ —
ای برادر غم عشق آتش نمرود انگار | بر من این شعله چنانست که بر ابراهیم | |||||
مرده از خاک لحد رقص کنان برخیزد | گر تو بالای عظامش گذری وَهی رمیم | |||||
طمع وصل تو میدارم و اندیشهٔ هجر | دیگر از هر چه[۱] جهانم نه امیدست و نه بیم | |||||
عجب از کشته نباشد بدر خیمهٔ دوست | عجب از زنده که چون جان بدرآورد سلیم | |||||
سعدیا عشق نیامیزد و شهوت با هم | پیش تسبیح ملایک نرود دیو رجیم |
۴۳۲ – خ
ما دگر کس نگرفتیم بجای تو ندیم | الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم | |||||
هر یک از دایرهٔ جمع براهی رفتند | ما بماندیم و خیال تو بیکجای مقیم | |||||
باغبان گر نگشاید در درویش بباغ | آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم | |||||
گر نسیم سحر از خلق[۲] تو بوئی آرد | جان فشانیم بسوغات نسیم تو نه سیم | |||||
بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد | نه عجب دارم[۳] اگر زنده کند عظم رمیم | |||||
ای بحسن تو صنم چشم فلک نادیده | وی بمثل تو ولد مادر ایام عقیم | |||||
حال درویش چنانست که خال تو سیاه | جسم دلریش چنانست که چشم تو سقیم | |||||
چشم جادوی تو بیواسطهٔ کحل کحیل | طاق ابروی تو بیشائبه[۴] وسمه وسیم | |||||
ایکه دلداری اگر جان منت میباید | چارهٔ نیست درین مسئله الا تسلیم | |||||
عشقبازی نه طریق حکما بود ولی | چشم بیمار تو دل میبرد از دست حکیم | |||||
سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم | چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم[۵] |
۴۳۳ – ب
ما بروی دوستان از بوستان آسودهایم | گر بهار آید و گر باد خزان آسودهایم |