این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۱۹ —
گر تو آن جور پسندی که بسنگم بزنی | از من این جرم نیاید که خلاف آغازم | |||||
خدمتی لایقم از دست نیاید چکنم | سر نه چیزیست که در پای عزیزان بازم | |||||
من خراباتیم و عاشق و دیوانه و مست | بیشتر زین چه حکایت بکند غمازم؟ | |||||
ماجرای دل دیوانه بگفتم بطبیب | که همه شب دَرِ چشمست بفکرت بازم | |||||
گفت ازین نوع شکایت که تو داری سعدی | درد عشقست ندانم که چه درمان سازم |
۳۹۸– ط
نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم | تا نگویند که من با تو نظر میبازم | |||||
آرزو میکندم در همه عالم صیدی | که نباشند رفیقان حسود انبازم | |||||
درد پنهان فراقم ز تحمل بگذشت | ور نه از دل نرسیدی بزبان آوازم | |||||
چون کبوتر بگرفتیم بدام سر زلف | دیده بردوختی از خلق جهان چون بازم | |||||
بسرانگشت بخواهی دل مسکینان برد | دست واپوش که من پنجه نمیاندازم | |||||
مطرب آهنگ بگردان که دگر هیچ نماند | که ازین پرده که گفتی بدر افتد رازم | |||||
کس ننالید درین عهد چو من در غم دوست | که بآفاق نفس میرود از شیرازم | |||||
چند گفتند که سعدی نفسی باز خود آی | گفتم از دوست نشاید که بخود پردازم |
۳۹۹–
خنک آنروز که در پای تو جان اندازم | عقل در دمدمهٔ خلق جهان اندازم | |||||
نامهٔ حسن تو بر عالم و جاهل خوانم | نامت اندر دهن پیر و جوان اندازم | |||||
تا کی این پردهٔ جانسوز پس پرده زنم | تا کی این ناوک دلدوز نهان اندازم | |||||
دردنوشان غمترا چو شود مجلس گرم | خویشتن را بطفیلی بمیان اندازم | |||||
تا نه هر بیخبری وصف جمالت گوید | سنگ تعظیم تو در راه بیان اندازم | |||||
گر بمیدان محاکای تو جولان یابم | گوی دل در خم چوگان زبان اندازم |