این برگ همسنجی شدهاست.
— ۲۱۸ —
یکروز کمان ابروانش | میبوسم و گو بزن بتیرم | |||||
ای باد بهار عنبرین بوی | در پای لطافت تو میرم | |||||
چون میگذری بخاک شیراز | گو من بفلان زمین اسیرم | |||||
در خواب نمیروم که بیدوست | پهلو نه خوشست بر حریرم | |||||
ای مونس روزگار سعدی | رفتی و نرفتی از ضمیرم |
۳۹۶– خ
من این طمع نکنم کز تو کام برگیرم | مگر ببینمت از دور و گام برگیرم | |||||
من این خیال نبندم که دانهٔ بمراد | میان اینهمه تشویش دام برگیرم | |||||
ستادهام بغلامی گرم قبول کنی | و گر نخواهی کفش[۱] غلام برگیرم | |||||
مرا ز دست تو گر منصفی و گر ظالم | گریز نیست که دل زین مقام برگیرم | |||||
ز فکرهای پریشان و بارهای فراق | که بر دلست، ندانم کدام برگیرم؟ | |||||
گرم هزار تعنت کنی و طعنه زنی | من آن نیم که ره انتقام برگیرم | |||||
گرم جواز نباشد ببارگاه قبول | و گر مجال نباشد که کام برگیرم | |||||
ازین قدر نگریزم که بوسی از دهنت | اگر حلال نباشد حرام برگیرم[۲] |
۳۹۷– ط
از تو با مصلحت خویش نمیپردازم | همچو پروانه که میسوزم و در پروازم | |||||
گر توانی که بجوئی دلم امروز بجوی | ور نه بسیار بجوئی و نیابی[۳] بازم | |||||
نچنان معتقدم[۴] کم نظری سیر کند | یا چنان تشنه که جیحون بنشاند آزم | |||||
همچو چنگم سر تسلیم و ارادت در پیش | تو بهر ضرب[۵] که خواهی بزن و بنوازم | |||||
گر بآتش بریم صد ره و بیرون آری | زرّ نابم که همان باشم اگر بگدازم |