برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۱۱ —

  گر بدوریّ سفر از تو جدا خواهم ماند شرم بادم که همان سعدی کوته نظرم  
  بقدم رفتم و ناچار بسر بازآیم گر بدامن نرسد چنگ قضا و قدرم  
  شوخ چشمی چو مگس کردم و برداشت عدو بمگسران ملامت ز کنار شکرم[۱]  
  از قفا سیر نگشتم من بدبخت[۲] هنوز میروم وز سر حسرت بقفا مینگرم  

۳۸۴– خ

  نرفت تا تو برفتی خیالت از نظرم برفت در همه عالم به بیدلی خبرم  
  نه بخت و دولت آنم که با تو بنشینم نه صبر و طاقت آنم که از تو درگذرم  
  من از تو روی نخواهم بدیگری آورد که زشت باشد هر روز قبلهٔ دگرم  
  بلای عشق تو بر من[۳] چنان اثر کردست که پند عالم و عابد نمیکند اثرم  
  قیامتم که بدیوان حشر پیش آرند میان آنهمه تشویش در تو مینگرم  
  بجان دوست که چون[۴] دوست در برم باشد هزار دشمن اگر بر سرند غم نخورم  
  نشان پیکر خوبت نمیتوانم داد که در تأمل او خیره میشود بصرم  
  تو نیز اگر نشناسی مرا عجب نبود که هر چه در نظر آید از آن ضعیف‌ترم  
  بجان و سر که نگردانم از وصال تو روی و گر هزار ملامت رسد بجان و سرم  
  مرا مگوی که سعدی چرا پریشانی خیال روی تو بر میکند بیکدگرم  

۳۸۵– ط، ب

  یک امشبی که در آغوش شاهد شکرم گرم چو عود بر آتش نهند غم نخورم  
  چو التماس برآمد[۵] هلاک باکی نیست کجاست تیر بلا گو بیا که من سپرم  

  1. در بعضی از نسخ چاپی و خطی بیت بدینصورت که معنی درستی ندارد درآمده:
      شوخ چشمی چو مگس کردم و شرمم ناید لاجرم همچو مگس من بکنار شکرم  
  2. بیچاره.
  3. در من.
  4. تا.
  5. برآید.