برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۱۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۰۱ —

۳۶۶– ق

  گو خلق بدانند که من عاشق و مستم آوازه درستست که من توبه شکستم  
  گر دشمنم ایذا کند و دوست ملامت من فارغم از هر چه بگویند که هستم  
  ای نفس که مطلوب تو ناموس و ریا بود از بند تو برخاستم و خوش بنشستم  
  از روی نگارین تو بیزارم اگر من تا روی تو دیدم بدگر کس نگرستم  
  زین پیش برآمیختمی با همه مردم[۱] تا یار بدیدم دَرِ اغیار ببستم  
  ای ساقی ازان پیش که مستم کنی از می من خود ز نظر در قد و بالای تو مستم  
  شبها گذرد بر من از اندیشهٔ رویت تا روز نه من خفته نه همسایه ز دستم  
  حیفست سخن گفتن با هر کس ازان لب دشنام بمن ده که درودت بفرستم  
  دیریست که سعدی بدل از عشق تو میگفت این بت نه عجب باشد اگر من بپرستم  
  بند همه غمهای جهان بر دل من بود دربند تو افتادم و از جمله برستم  

۳۶۷– ط

  من خود ای ساقی ازین شوق[۲] که دارم مستم تو بیکجرعهٔ دیگر ببری از دستم  
  هر چه کوته نظرانند بر ایشان پیمای که حریفان ز مُل و من ز تأمل مستم  
  بحق مهر و وفائی که میان من و تست که نه مهر از تو بریدم نه بکس پیوستم  
  پیش از آب و گل من در دل من مهر تو بود با خود آوردم از آنجا نه بخود بربستم  
  من غلام توام از روی حقیقت لیکن با وجودت نتوانگفت که من خود هستم  
  دائما عادت من گوشه نشستن[۳] بودی تا تو برخاستهٔ از طلبت ننشستم  
  تو ملولیّ و مرا طاقت تنهائی نیست تو جفا کردی و من عهد و فا نشکستم  
  سعدیا با تو نگفتم که مرو در پی دل نروم باز گر این بار که رفتم جستم  

  1. در نسخهٔ قدیمی: اجناس.
  2. در نسخ قدیم: شرب.
  3. همه وقتی صفتم گوشه نشینی.