برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۸۰۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۹۱ —

  با که نگفتم[۱] حکایت غم عشقت؟ این همه گفتیم و حل نگشت[۲] مسائل  
  سعدی ازین پس نه عاقلست نه هشیار عشق بچربید[۳] بر فنون فضائل  

۳۴۹– ط

  بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن یقول  
  تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق جائی دلم برفت که حیران شود عقول  
  آخر نه دل بدل رود، انصاف من بده چونست من بوصل تو مشتاق و تو ملول؟  
  یکدم نمیرود که نه در خاطری ولیک بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول  
  روزی سرت ببوسم و در پایت اوفتم پروانه را چه حاجت پروانهٔ دخول؟  
  گنجشک بین که صحبت شاهینش آرزوست بیچاره در هلاک تن خویشتن عجول  
  نَفسی تَزُول عاقبة الامر فی الهوی یا مُنیتی وَ ذکرک فی النفس[۴] لایَزول  
  ما را بجز تو در همه عالم عزیز نیست گر رد کنی بضاعت مزجاة ور قبول  
  ای پیک نامه‌بر[۵] که خبر میبری بدوست یالیت اگر بجای تو من بودمی رسول  
  دوران دهر و تجربتم[۶] سر سپید کرد وز سر بدر نمیرودم همچنان فضول  
  سعدی چو پای بند شدی بار غم ببر عیار دست بسته نباشد مگر حمول  

۳۵۰– ط

  من ایستاده‌ام اینک بخدمتت مشغول مرا از آنچه که خدمت قبول یا نه قبول؟  
  نه دست با تو درآویختن نه پای گریز نه احتمال فراق و نه اختیار وصول  
  کمند عشق نه بس بود زلف مفتولت که روی نیز بکردی ز دوستان مفتول  
  من آنم ار تو نه آنی که بودی اندر عهد بدوستی که نکردم ز دوستیت عدول  

  1. بگویم.
  2. نبود.
  3. در نسخ بسیار معتبر از قدیم و جدید عموما بجای «بچربید» کلمه‌ایست که «بجستند» خوانده میشود ولی چون معنی آن واضح نشد متن را مطابق نسخه‌های چاپی «بچربید» نوشتیم با اینکه گمان نمیرود شیخ سعدی این کلمه را بکار برده باشد.
  4. فی‌القلب.
  5. نامه ور.
  6. تربیتم، دوران دهر عاقبتم.