این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۸۴ —
۳۳۷– ط
گر یکی[۱] از عشق برآرد خروش | بر سر آتش نه غریبست جوش | |||||
پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق | دامن عفوش بگنه بربپوش | |||||
بوی گل آورد نسیم صبا | بلبل بیدل ننشیند خموش | |||||
مطرب اگر پرده ازین ره زند | باز نیایند حریفان بهوش | |||||
ساقی اگر باده ازین خم دهد | خرقه صوفی ببرد می فروش | |||||
زهر بیاور که ز اجزای من | بانگ برآید بارادت که نوش | |||||
از تو نپرسند درازای شب | آنکس داند که نخفتست دوش | |||||
حیف بود مردن بی عاشقی | تا نفسی داری و نفسی بکوش | |||||
سر که نه در پای عزیزان رود[۲] | بار گرانست کشیدن بدوش | |||||
سعدی اگر خاک شود همچنان | نالهٔ[۳] زاریدنش آید بگوش | |||||
هر که دلی دارد از انفاس او | میشنود تا بقیامت خروش |
۳۳۸– خ
دلی که دید که غایب شدست ازین درویش | گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش | |||||
بدست آنکه فتادست اگر مسلمانست | مگر حلال ندارد[۴] مظالم درویش | |||||
دل شکسته مروت بود که باز دهند | که باز میدهد این دردمند[۵] را دل ریش؟ | |||||
مه دو هفته اسیرش گرفت و بند نهاد | دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش | |||||
رمیدهٔ که نه از خویشتن خبر دارد | نه از ملامت بیگانه و نصیحت خویش | |||||
بشادکامی دشمن کسی سزاوارست | که نشنود سخن دوستان نیک اندیش | |||||
کنون بسختی و آسانیش بباید ساخت | که در طبیعت زنبور نوش باشد و نیش | |||||
دگر بیار جفاکار دل منه سعدی | نمیدهیم و بشوخی همی برند از پیش |