برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۸۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۷۷ —

  غرق دریای غمت را رمقی بیش نماند آخر اکنون که بکشتی بکنار اندازش  
  خون سعدی کم از آنست که دست آلائی[۱] ملخ آن قدر ندارد که بگیرد بازش  

۳۲۶– ق

  دست بجان نمیرسد تا بتو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش[۲]؟  
  قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را گرد دَرِ امید تو چند بسر دوانمش؟  
  ایمنی از خروش من گر بجهان دراوفتد فارغی از فغان من گر بفلک رسانمش  
  آهِ[۳] دریغ و آب چشم ار چه موافق منند آتش عشق آنچنان نیست که وانشانمش  
  هر که بپرسد ای فلان حال دلت چگونه شد خون شد و دمبدم همی از مژه میچکانمش  
  عمر منست زلف تو بو که دراز بینمش جان منست لعل تو بو که بلب رسانمش  
  لذّت وقتهای خوش قدر نداشت پیش من گر پس ازین دمی چنان یابم قدر دانمش  
  نیست زمام کام دل در کف اختیار من گر نه اجل فرارسد زین همه وارهانمش  
  عشق تو گفته بود هان سعدی و آرزوی من بس نکند ز عاشقی تا ز جهان جهانمش[۴]  

۳۲۷– ط

  چون برآمد ماه روی[۵] از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بِدَم پیرامنش  
  تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار دست او در گردنم یا خون من در گردنش  
  هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش[۶]  
  گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لاله‌ایست از قفا باید برون کردن زبانِ سوسنش[۷]  
  ماه و پروینش نیارم گفت و سرو و آفتاب لطف جان در جسم دارد جسم در پیراهنش  

  1. در نسخ بسیار قدیم و معتبر: خون سعدی کم از آنست که تو دست آلائی.
  2. در یک نسخه این بیت پس از مطلع آمده:
      تن بقضا سپرده‌ام پای رضا فشرده‌ام گر بروم کجا روم چاره جزین ندانمش  
  3. باد.
  4. ابیات ساقط:
      پنجهٔ قصد دشمنان می‌نرسد بخون من وین که بلطف میکشد منع نمی‌توانمش  
  5. ماه نو.
  6. در بیشتر نسخه‌ها این بیت نیست.
  7. زبان چون سوسنش