برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۷۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۶۷ —

  ناوک فریاد من هر ساعت از مجرای دل بگذرد از چرخ اطلس همچو سوزن از حریر  
  چون کنم کز دل شکیبایم ز دلبر ناشکیب چون کنم کز جان گزیرست و ز جانان ناگزیر  
  بیتو گر در جنتم، ناخوش شراب سلسبیل با تو گر در دوزخم، خرم هوای زمهریر[۱]  
  گر بپرد مرغ وصلت در هوای بخت من وه که آنساعت ز شادی چارپر گردم چو تیر  
  تا روانم هست خواهم راند نامت بر زبان تا وجودم هست خواهم کند نقشت در ضمیر  
  گر نبارد فضل باران عنایت بر سرم لابه بر گردون رسانم چون جهودان در فطیر  
  بوالعجب شوریده‌ام سهوم برحمت درگذار سهمگن درمانده‌ام جرمم بطاعت درپذیر  
  آه درد[۲]آلود سعدی گر ز گردون بگذرد در تو کافردل نگیرد ای مسلمانان نفیر  

۳۰۹– ط، خ

  ما درین شهر غریبیم و درین ملک فقیر بکمند تو گرفتار و بدام تو اسیر  
  دَرِ آفاق گشادست ولیکن بستست از سر زلف تو در پای دل ما زنجیر[۳]  
  من نظر باز گرفتن نتوانم همه عمر[۴] از من ایخسرو خوبان[۵] تو نظر بازمگیر  
  گر چه در خیل تو بسیار به از ما باشد ما ترا در همه عالم نشناسیم نظیر  
  در دلم بود که جان بر تو فشانم روزی باز در خاطرم آمد که متاعیست حقیر  
  این حدیث از سر دردیست[۶] که من میگویم تا بر آتش ننهی بوی نیاید ز عبیر  
  گر بگویم که مرا حال پریشانی نیست رنگ رخسار خبر میدهد از سرّ ضمیر  
  عشق پیرانه سر از من عجبت میآید چه جوانی تو که از دست ببردی دل پیر؟  
  من ازین هر دو کمانخانهٔ ابروی تو چشم برنگیرم و گرم چشم بدوزند بتیر  
  عجب از عقل کسانی که مرا پند دهند برو ایخواجه که عاشق نبود پند پذیر  
  سعدیا پیکر مطبوع برای نظرست گر نبینی چه بود فائدهٔ چشم بصیر؟  

  1. تجدیدنظر: بیتو در جنت نیاشامم شراب سلسبیل با تو در دوزخ بسازم با هوای زمهریر
  2. گرد.
  3. شکل غلط قبلی: ... دل ما زبخیر
  4. هرگز.
  5. شیرین.
  6. درداست.