پرش به محتوا

برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۶۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۵۳ —

  ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی که از دهان تو شیرین و دلنواز آید  
  بیا و گونهٔ زردم ببین و نقش بخوان که گر حدیث کنم قصهٔ دراز آید  
  خروشم از تف سینه‌ست و ناله از سر درد نه چون دگر سخنان کز سر مجاز آید  
  بجای خاک قدم بر دو چشم سعدی نه که هر که چون تو گرامی بود بناز آید  

۲۸۵– ط

  کاروانی[۱] شکر از مصر بشیراز آید اگر آن یار سفرکردهٔ ما بازآید  
  گو تو بازآی که گر خون منت در خوردست[۲] پیشت آیم چو کبوتر که بپرواز[۳] آید  
  نام و ننگ و دل و دین گو[۴] برود، اینمقدار چیست تا در نظر عاشق جانباز آید؟  
  من خود این سنگ بجان میطلبیدم همه عمر کاین قفس بشکند و مرغ بپرواز آید  
  اگر این داغ جگرسوز که بر جان منست بر دل کوه نهی سنگ بآواز آید  
  من همانروز که روی تو بدیدم گفتم هیچ شک[۵] نیست که از روی چنین ناز آید[۶]  
  هر چه در صورت عقل آید و در وهم و قیاس آنکه محبوب منست از همه ممتاز آید  
  گر تو بازآئی و بر ناظر سعدی بروی هیچ غم نیست که منظور باعزاز آید  

۲۸۶– ط

  اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید جان رفتست که با قالب مشتاق آید  
  همه شبهای جهان روز کند طلعت او گر چو صبحیش نظر[۷] بر همه آفاق آید  
  هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید  
  بندگی هیچ نکردیم و طمع میداریم که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید  
  گر همه صورت خوبان جهان جمع کنند روی زیبای تو دیباچهٔ اوراق آید  

  1. کاروان.
  2. گر تو بازآئی اگر جان منت می‌باید.
  3. در نسخه‌های چاپی: بر باز.
  4. گر.
  5. در یک نسخهٔ متأخر: کس.
  6. باز آید.
  7. صبحش نظری.