برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۴۴

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۳۴ —

  تو خطائی بچهٔ، از تو خطا نیست عجب کانکه از اهل صوابند خطا نیز کنند  
  گر رود نام من اندر دهنت باکی نیست پادشاهان بغلط یاد گدا نیز کنند  
  سعدیا گر نکند یاد تو آن ماه مرنج ما که باشیم که اندیشهٔ ما نیز کنند؟  

۲۵۱– ب

  اگر تو برشکنی دوستان سلام کنند که جور قاعده باشد که بر غلام کنند  
  هزار زخم پیاپی گر اتفاق افتد ز دست دوست نشاید که انتقام کنند  
  بتیغ اگر بزنی بیدریغ و برگردی چو روی باز کنی بازت احترام کنند  
  مرا کمند میفکن که خود گرفتارم لَویشه بر سر اسبان بدلگام کنند  
  چو مرغ خانه بسنگم بزن که بازآیم نه وحشیم که مرا پای‌بند دام کنند  
  یکی بگوشهٔ چشم التفات کن ما را که پادشاهان گه گه نظر بعام کنند  
  که گفت در رخ زیبا حلال نیست نظر؟ حلال نیست که بر دوستان حرام کنند  
  ز من بپرس که فتوی دهم بمذهب عشق نظر بروی تو شاید که بر دوام کنند  
  دهان غنچه بدرّد نسیم باد صبا لبان لعل تو وقتی که ابتسام کنند  
  غریب مشرق و مغرب بآشنائی تو غریب نیست که در شهر ما مقام کنند  
  من از روی تو نپیچم که شرط عشق آنست که روی در غرض و پشت برملام کنند  
  بجان مضایقه با دوستان مکن سعدی که دوستی نبود هر چه ناتمام کنند  

۲۵۲– ط

  نشاید که خوبان بصحرا روند همه کس شناسند و هر جا روند  
  حلالست رفتن بصحرا ولیک نه انصاف باشد که بی ما روند  
  نباید دل از دست مردم ربود چو خواهند جائی[۱] که تنها روند  

  1. وقتی.