برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۳۹

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۲۹ —

۲۴۱– ق

  میل بین کان سروبالا میکند سرو بین کاهنگ صحرا میکند  
  میل ازین خوشتر نداند کرد سرو ناخوش آن میلست کز ما میکند[۱]  
  حاجت صحرا نبود آئینه هست گر نگارستان تماشا میکند  
  غافلست از صورت زیبای او آنکه صورتهای دیبا میکند  
  من هم اوّل روز دانستم که عشق خون مباح و خانه یغما میکند  
  صبر هم سودی ندارد کاب چشم راز پنهان آشکارا میکند  
  گر مراد ما نباشد گو مباش چون مراد اوست هِل تا میکند  
  یار زیبا گر بریزد خون یار زشت نتوان گفت زیبا میکند  
  سعدیا بعد از تحمل چاره نیست هر ستم کان دوست با ما میکند  
  تا مگس را جان شیرین در تنست گرد آن گردد که حلوا میکند  

۲۴۲– خ

  سرو بلند بین که چه رفتار میکند وآن ماه محتشم[۲] که چه گفتار میکند  
  آنچشم مست بین که بشوخی و دلبری قصد هلاک مردم هشیار میکند  
  دیوانه میکند دل صاحب تمیز را هر گه که التفات پریوار میکند  
  ما روی کرده از همه عالم بروی او وان سُست عهد روی بدیوار میکند  
  عاقل خبر ندارد از اندوه عاشقان خفتست و عیب مردم بیدار میکند  
  من طاقت شکیب ندارم ز روی خوب صوفی بعجز خویشتن اقرار میکند  
  بیچاره از مطالعهٔ روی نیکوان صدبار توبه کرد و دگربار میکند  
  سعدی نگفتمت که خم زلف شاهدان در بند او مشو که گرفتار میکند  

  1. در یک نسخهٔ قدیمی مصراع چنین است: ور کند شوخی بعمدا میکند.
  2. شوخ شکر دهن.