برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۲۷ —

۲۳۶– ط

  توانگران که بجنب سرای درویشند مروّتست[۱] که هر وقت ازو بیندیشند  
  تو ای توانگر حسن از غنای درویشان خبر نداری اگر خسته‌اند و گر ریشند؟  
  ترا چه غم که یکی در غمت بجان آید؟ که دوستان تو چندانکه میکشی بیشند  
  مرا بعلت بیگانگی ز خویش مران که دوستان وفادار بهتر از خویشند  
  غلام همت رندان و پاکبازانم که از محبت با دوست دشمن خویشند  
  هر اینه لب شیرین جواب تلخ دهد چنانکه صاحب نوشند ضارب نیشند  
  تو عاشقان مسلّم ندیدهٔ سعدی که تیغ بر سر و سر بنده وار در پیشند  
  نه چون منند و تو مسکین حریص کوته‌دست که ترک هر دو جهان گفته‌اند و درویشند  

۲۳۷– ط

  یار باید که هر چه یار کند بر مراد خود اختیار کند  
  زینهار از کسی که در غم دوست پیش بیگانه زینهار کند  
  بار یاران بکش که دامن گل آن برد کاحتمال خار کند  
  خانهٔ عشق در خراباتست نیکنامی در او چه کار کند؟  
  شهربند هوای نفس مباش سگ شهر استخوان شکار کند  
  هر شبی یار شاهدی بودن روز هشیاریت خمار کند  
  قاضی شهر عاشقان باید که بیک شاهد اختصار کند  
  سَر سعدی سرای سلطانست[۲] نادر آنجا کسی گذار کند  

۲۳۸– ب

  بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند برقع افکن تا بهشت از حور زیور برکند  
  زان روی و خال دلستان برکش نقاب پرنیان تا پیش رویت آسمان آنخال[۳] اختر برکند  
  خلقی چو من بر روی تو آشفته همچون موی تو پای آن نهد در کوی تو کاول دل از سر برکند  

  1. ضرورتست.
  2. سلطنتست.
  3. در حال. در نسخهٔ قدیم: آخال (؟)