برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۲۲ —

  دو دوست قدر شناسند عهد[۱] صحبت را که مدتی ببریدند و باز پیوستند  
  بدر[۲] نمیرود از خانگه یکی هشیار که پیش شحنه بگوید که صوفیان مستند  
  یکی درخت گل اندر فضای خلوت[۳] ماست که سروهای چمن پیش قامتش پستند  
  اگر جهان همه دشمن شود بدولت دوست خبر ندارم ازیشان که در جهان هستند  
  مثال راکب دریاست حال کشتهٔ عشق بترک[۴] بار بگفتند و خویشتن رستند  
  بسرو گفت کسی میوهٔ نمیآری جواب داد که آزادگان تهی دستند  
  براه عقل برفتند سعدیا بسیار که ره بعالم[۵] دیوانگان ندانستند  

۲۲۷– ب

  آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند؟ تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند؟  
  خار در پای گل از دور بحسرت دیدن تشنه بازآمدن از چشمهٔ حیوان تا چند؟  
  گوش در گفتن شیرین تو واله تا کی؟ چشم در منظر مطبوع تو حیران تا چند؟  
  بیم آنست دمادم که برآرم فریاد صبر پیدا و جگر خوردن پنهان تا چند؟  
  تو سر ناز برآری ز گریبان هر روز ما ز جورت سر فکرت بگریبان تا چند؟  
  رنگ دستت نه بحناست که خون دل ماست خوردن خون دل خلق بدستان تا چند؟  
  سعدی از دست تو از پای درآید روزی طاقت بار ستم تا کی و هجران تا چند؟  

۲۲۸– خ

  کاروان میرود و بار سفر می‌بندند تا دگربار که بیند که بما پیوندند  
  خیلتاشان جفاکار و محبان ملول خیمه را همچو دل از صحبت ما برکندند  
  آن همه عشوه که در پیش نهادند و غرور عاقبت روز جدائی پس پشت افکندند  
  طمع از دوست نه این بود و توقع نه چنین مکن ایدوست که از دوست جفا نپسندند  

  1. عیش.
  2. برون.
  3. فضای خانهٔ، میان خانهٔ.
  4. که ترک.
  5. بمنزل.