برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۳۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۲۱ —

  عذرست هندوی بت سنگین پرست را بیچارگان مگر بت سیمین ندیده‌اند  
  این لطف بین که با گل آدم سرشته‌اند وین روح بین که در تن آدم[۱] دمیده‌اند  
  آن نقطه‌های خال چه شاهد نشانده‌اند[۲] وین خطهای سبز چه موزون[۳] کشیده‌اند  
  بر استوای قامتشان گوئی ابروان بالای سرو راست هلالی خمیده‌اند  
  با قامت بلند صنوبر خرامشان سرو بلند و کاج بشوخی چمیده‌اند  
  سحرست چشم و زلف و بناگوششان دریغ کاین مؤمنان بسحر چنین بگرویده‌اند  
  زایشان[۴] توان بخون جگر یافتن مراد کز کودکی بخون جگر پروریده‌اند  
  دامن کشان حسن دلاویز را چه غم کاشفتگان عشق گریبان دریده‌اند؟  
  در باغ حسن[۵] خوشتر ازینان درخت نیست مرغان دل بدین هوس از بر[۶] پریده‌اند  
  با چابکان دلبر و شوخان دلفریب بسیار در فتاده و اندک رهیده‌اند  
  هرگز جماعتی که شنیدند سرّ عشق نشنیده‌ام که باز نصیحت شنیده‌اند  
  زنهار اگر بدانهٔ خالی نظر کنی ساکن، که دام زلف بر آن گستریده‌اند  
  گر شاهدان نه دنیی و دین میبرند و عقل پس زاهدان برای چه خلوت گزیده‌اند؟  
  نادر گرفت دامن سودای وصلشان دستی که عاقبت نه بدندان گزیده‌اند  
  بر خاک ره نشستن سعدی عجب مدار مردان چه جای خاک که بر خون طپیده‌اند  

۲۲۶– ط

  درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند جهان جوان شد و یاران بعیش بنشستند  
  حریف مجلس[۷] ما خود همیشه دل میبرد علی‌الخصوص که پیرایهٔ برو بستند  
  کسان که در رمضان چنگ میشکستندی نسیمِ گل بشنیدند و توبه بشکستند  
  بساط سبزه لگدکوب شد بپای نشاط ز بسکه عارف و عامی برقص برجستند  

  1. عالم.
  2. چه موزون نهاده‌اند. چه زیبا نهاده‌اند.
  3. شیرین.
  4. ز اینان.
  5. صُنع.
  6. تن.
  7. در چند نسخهٔ معتبر: حریف خلوت، و در یک نسخه: عروس خلوت.