برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۲۰

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۱۰ —

  گر هر که در جهانرا شاید که خون بریزی با یار مهربانت باید که کین نباشد  
  گر جان نازنینش در پای ریزی ایدل در کار نازنینان جان نازنین نباشد  
  ور زانکه دیگری را بر ما همی گزیند گو برگزین که ما را بر تو[۱] گزین نباشد  
  عشقش حرام بادا بر یار سروبالا تر دامنی که جانش در آستین نباشد  
  سعدی بهیچ علت روی از تو برنپیچد[۲] الا گرش برانی علت جز این نباشد  

۲۰۵– ب

  اگر سروی ببالای تو باشد نه چون بشن[۳] دلارای تو باشد  
  و گر خورشید در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد  
  و گر دوران ز سر گیرند، هیهات که مولودی بسیمای تو باشد  
  که دارد در همه لشکر کمانی که چون ابروی زیبای تو باشد؟  
  مبادا ور بود غارت در اسلام همه شیراز یغمای تو باشد  
  برای خود نشاید در تو پیوست همی سازیم تا رای تو باشد  
  دو عالم را بیکبار از دل تنگ برون[۴] کردیم تا جای تو باشد  
  یک امروزست ما را نقد ایام مرا کی صبر فردای تو باشد؟  
  خوشست اندر سر دیوانه سودا بشرط آنکه سودای تو باشد  
  سر سعدی چو خواهد رفتن از دست همان بهتر که در پای تو باشد  

۲۰۶– ط

  در پای تو افتادن شایسته دمی باشد ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد  
  بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد  
  زینسان که وجود تست ایصورت روحانی شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد  

  1. جز او.
  2. سعدی بهیچ معنی چشم از تو بر نگیرد.
  3. قد. ولی متن مطابقست با نسخ بسیار قدیم.
  4. بدر.