این برگ همسنجی شدهاست.
— ۱۰۲ —
دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین | بلبل خوش سخن[۱] و طوطی شکرخا شد؟ | |||||
که درآموختش این لطف و بلاغت کانروز | مردم از عقل بدر برد که او دانا شد[۲]؟ | |||||
شاخکی تازه برآورد[۳] صبا بر لب جوی | چشم بر هم نزدی[۴] سرو سهی بالا شد | |||||
عالم طفلی و جهلِ حیوانی بگذاشت | آدمی طبع و ملکخوی و پری سیما شد | |||||
عقل را گفتم ازین پس بسلامت بنشین | گفت خاموش که این فتنه دگر پیدا شد | |||||
پُر نشد چون صدف از لؤلؤ لالا[۵] دهنی | که نه از حسرت او دیدهٔ ما دریا شد | |||||
سعدیا غنچهٔ سیراب نگنجد در پوست | وقت خوش دید و بخندید و گلی رعنا شد |
۱۹۲– خ
گر آن مراد شبی در کنار ما باشد | زهی سعادت و دولت که یار ما باشد | |||||
اگر هزار غمست از جهانیان بر دل | همین بسست که او غمگسار ما باشد | |||||
بکنج غاری عزلت گزینم از همه خلق | گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد | |||||
از آنطرف نپذیرد کمال او[۶] نقصان | وزین جهت شرف روزگار ما باشد | |||||
جفای پردهدرانم تفاوتی نکند | اگر عنایت او پرده دار ما باشد | |||||
مراد خاطر ما مشکلست و مشکل نیست | اگر مراد خداوندگار ما باشد | |||||
باختیار قضای زمان بباید ساخت | که دایم آن نبود کاختیار ما باشد[۷] | |||||
و گر بدست نگارین دوست کشته شویم | میان عالمیان افتخار ما باشد | |||||
بهیچکار نیایم گرم تو نپسندی | و گر قبول کنی کار کار ما باشد | |||||
نگارخانهٔ چینی[۸] که وصف میگویند | نه ممکنست که مثل نگار ما باشد |