برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۶۹ —

بکش و در زمین پنهان کن. چون برادران بیایند جواب تو آنست که که من در نماز بودم از صومعه بیرون شد. پس برصیصا دختر را بکشت و از صومعه بیرون برد و در زیر خاک پنهان کرد. بعد از زمانی برادران درآمدند با خیل و حشم چون شیران آشفته پنداشتند که زاهد دعا کرده است و خواهر شفا یافته. چون خواهر را ندیدند طلب کردند آنچه ابلیس تعلیم کرده بود بگفت. ایشان بر قول زاهد اعتماد کردند و بیرون رفتند بطلب خواهر. پس ابلیس بصورت عجوزهٔ عصائی در دست و عصابهٔ بر پیشانی بسته بر سر راه ایشان آمد چون ایشان او را بدیدند سؤال کردند که مستورهٔ دیدی بدین صفت؟. گفت مگر دختر پادشاه می‌طلبید؟. گفتند بلی. گفت زاهد با او زنا کرد و او را بکشت و در زیر خاک پنهان کرد ایشان را بر سر خاک آورد باز کاویدند خواهر را کشته دیدند بخون آغشته. جامه را چاک کردند و زنجیر بر گردن برصیصا نهادند و روی بشهر آوردند. فریاد از اهل شهر بر آمد که چنین واقعهٔ حادث شده است. پس داری بزدند و برصیصا را بر دار کردند. خلقان که آب وضوی او را بتبرک بردندی و خالک قدمش بجای سرمه در چشم کشیدندی هر یک می‌آمدند با دامنی سنگ و او را سنگسار میکردند ناگاه ابلیس بصورت پیر نورانی بپیش او آمد و گفت ای برصیصا من خدای زمینم و آنکه او را چندین سال خدمت کردی خدای آسمانست جزای خدمت چندین سالهٔ تو این بود که بر سر دارت فرستاد یکبار مرا سجده کن تا ترا خلاص کنم. پس بسر اشارت سجود او کرد از هفت آسمان ندا آمد که جانش را بدوزخ فرستید و قالبش بسگ اندازید و مغز سرش بمرغان هوا قسمت کنید