برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۷۰۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۹۷ —

  تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ام آب چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد  
  زنهار که از دمدمهٔ کوس رحیلت چون رایت منصور چه دلها خفقان کرد  
  باران ببساط[۱] اول این سال ببارید[۲] ابر این همه تأخیر که کرد از پی آن کرد  
  تا در نظرت باد صبا عذر بخواهد هر جور که بر طرف چمن باد خزان کرد  
  گل مژدهٔ بازآمدنت در چمن انداخت سلطان صبا پرزر مصریش دهان کرد  
  از دامن کُه تا بدر شهر بساطی از سبزه بگسترد و برو لاله فشان کرد  
  شاید که زمین حله بپوشد که چو سعدی پیرانه سرش دولت روی تو جوان کرد  

۱۸۱– ط

  باد آمد و بوی عنبر آورد بادام[۳] شکوفه بر سر آورد  
  شاخ گل از اضطراب بلبل با آن[۴] همه خار سر در آورد  
  تا پای مبارکش ببوسم قاصد که پیام دلبر آورد  
  ما نامه بدو سپرده بودیم او نافهٔ مشک اذفر آورد  
  هرگز نشنیده‌ام که بادی بوی گلی از تو[۵] خوشتر آورد  
  کس مثل تو خوبروی فرزند نشنید که هیچ مادر آورد  
  بیچاره کسی که در فراقت روزی بنماز دیگر آورد  
  سعدی دل روشنت صدف‌وار هر قطره که خورد گوهر آورد  
  شیرینی دختران طبعت شور از متمیزان بر آورد  
  شاید که کند بزنده در گور در عهد تو هر که دختر آورد  

۱۸۲– ط

  زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده دلست آنکه هیچ دوست نگیرد  

  1. بارانِ نشاط.
  2. نبارید.
  3. در یک نسخهٔ قدیمی: بادام و.
  4. این.
  5. بوئی ز تو بوی، از بوی تو بویِ.