این برگ همسنجی شدهاست.
— ۹۶ —
آخر ای نادرهٔ دور زمان از سر[۱] لطف | بر ما آی زمانی که زمان میگذرد | |||||
صورت روی تو ایماه دلآرای چنانک | صورت حال من از شرح و بیان میگذرد | |||||
تا دگر باد صبائی بچمن باز آید | عمر میبینم و چون برق یمان میگذرد | |||||
آتشی در دل سعدی بمحبت زدهٔ | دود آنست که وقتی بزبان میگذرد |
۱۷۹– ب
کیست آنماه منور که چنین میگذرد؟ | تشنه جان میدهد و ماه معین میگذرد | |||||
سرو اگر نیز تحول[۲] کند از جای بجای | نتوان گفت که زیباتر ازین میگذرد | |||||
حور عین میگذرد در نظر سوختگان | یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد | |||||
کام ازو کس نگرفتست مگر باد بهار[۳] | که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد | |||||
مردم زیر زمین رفتن او پندارند | کافتابست که بر اوج[۴] برین میگذرد | |||||
پای گو بر سر عاشق نه و بر دیدهٔ دوست | حیف باشد که چنین کس بزمین میگذرد | |||||
هر که در شهر دلی دارد و دینی دارد[۵] | گو حذر کن که هلاک دل و دین میگذرد | |||||
از خیال آمدن و رفتنش اندر دل و چشم | با گمان افتم و گر خود بیقین میگذرد | |||||
گر کند روی[۶] بما یا نکند حکم او راست | پادشاهیست که بر ملک یمین میگذرد | |||||
سعدیا گوشهنشینی کن و شاهدبازی | شاهد آنست که بر گوشهنشین میگذرد |
۱۸۰– ق
انصاف نبود آنرخ دلبند[۷] نهان کرد | زیرا که نه روئیست کزو صبر توانکرد | |||||
امروز یقین شد که تو محبوب خدائی | کز عالم جان اینهمه دل با تو روانکرد | |||||
مشتاق ترا کی بود آرام و صبوری؟ | هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جانکرد |