این برگ همسنجی شدهاست.
— ۸۸ —
عافیت میبایدت چشم از نکورویان بدوز | عشق میورزی بساط نیکنامی در نورد | |||||
زهرهٔ مردان نداری چون زنان در خانه باش | ور بمیدان میروی از تیرباران بر مگرد | |||||
حمل رعنائی مکن بر گریهٔ صاحب سماع | اهل دل داند که تا زخمی نخورد آهی نکرد | |||||
هیچکس را بر من از یاران مجلس دل نسوخت | شمع میبینم که اشکش میرود بر روی زرد | |||||
با شکایتها که دارم از زمستان فراق | گر بهاری باز باشد لیس بعدالورد بَرد | |||||
هر کرا دردی چو سعدی میگدازد گو منال | چون دلارامش طبیبی میکند داروست درد |
۱۶۳– ب
هر که می با تو خورد عربده کرد | هر که روی تو دید عشق آورد | |||||
زهر اگر در مذاق من ریزی | با تو همچون شکر بشاید خورد | |||||
آفرین خدای بر پدری | که تو فرزند نازنین پرورد | |||||
لایق خدمت تو نیست بساط | روی باید درین قدم گسترد | |||||
خواستم گفت خاک پای توام | عقلم اندر زمان نصیحت کرد | |||||
گفت در راه دوست خاک مباش | نه که بر دامنش نشیند گرد | |||||
دشمنان در مخالفت گرمند | وآتش ما بدین نگردد سرد | |||||
مرد عشق ار ز پیش تیر بلا | روی درهم کشد، مخوانش مرد | |||||
هر کرا برگ بیمرادی نیست | گو برو گردِ کوی عشق مگرد | |||||
سعدیا صاف وصل اگر ندهند | ما و دُردی کشان مجلس درد |
۱۶۴– ط
دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد؟ | ابری که در بیابان بر تشنهٔ ببارد | |||||
ای بوی آشنائی دانستم از کجائی | پیغام وصل جانان پیوند روح دارد |