برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۸۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۲ —

  ز شور عشق تو در کام جان خستهٔ من جواب تلخ تو شیرین‌تر از شکر میگشت  
  خوی عذار تو بر خاک تیره میافتاد[۱] وجود مرده ازان آب جانور میگشت  
  اگر مرا بزر و سیم دسترس بودی ز سیم سینهٔ تو کار من چو زر میگشت  
  دل از دریچهٔ فکرت بنفس ناطقه داد نشان حالت زارم که زارتر میگشت  
  ز شوق روی تو اندر سر قلم سودا فتاد و چون من سودازده بسر میگشت  
  ز خاطرم غزلی سوزناک روی نمود که در دماغ فراغ من اینقدر میگشت  

۱۳۳– ب

  خیال روی توام دوش در نظر میگشت وجود خسته‌ام از عشق بیخبر میگشت  
  همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حَلق‌بریده بخاک بر میگشت  
  دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانهٔ خونابه جگر میگشت  
  چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه‌گر میگشت  
  ز آب دیدهٔ من فرش خاک تر میشد ز بانگ نالهٔ من گوش چرخ کر میگشت  
  قیاس کن که دلم را چه تیر عشق رسید؟ که پیش ناوک هجر تو جان سپر[۲] میگشت  
  صبور باش و بدین روز دل بنه سعدی که روز اولم این روز در نظر میگشت  

۱۳۴– ب

  دلی که دید که پیرامن خطر میگشت؟ چو شمع زار و چو پروانه دربدر میگشت  
  هزار گونه غم از چپ و راست[۳] دامنگیر هنوز در تک و پوی غمی دگر میگشت  
  سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت  
  چو بیدلان همه در کار عشق میآویخت چو ابلهان همه از راه عقل بر میگشت  
  ز بخت بی‌ره و آئین و پا و سر میزیست ز عشق بی‌دل و آرام و خواب و خور میگشت  
  هزار بارش از این پند بیشتر دادم که گرد بیهده کم گرد و بیشتر میگشت  
  بهر طریق که باشد نصیحتش مکنید که او بقول نصیحت کنان بتر میگشت  

  1. چون میریخت.
  2. در یک نسخهٔ قدیم: تو چارپر.
  3. هر سوئیست.