برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۸۰

از ویکی‌نبشته
پرش به ناوبری پرش به جستجو
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۷۰ —

  تو کجا نالی ازین خار که در پای منست؟ یا چه غم داری ازین درد که بر جانتو نیست؟  
  دردی از حسرت دیدار تو دارم که طبیب عاجز آمد که مرا چارهٔ درمان تو نیست[۱]  
  آخر ای کعبهٔ مقصود کجا افتادی که خود از هیچ طرف حدّ بیابان تو نیست؟  
  گر برانی چکند بنده که فرمان نبرد ور بخوانی عجب از غایت احسان تو نیست  
  سعدی از بند تو هرگز بدرآید هیهات بلکه حیفست بر آنکس که بزندان تو نیست  

۱۲۸– ب

  چو ترک دلبر من شاهدی بشنگی نیست چو زلف پرشکنش حلقهٔ فرنگی نیست  
  دهانش ار چه نبینی مگر بوقت سخن چو نیک درنگری چون دلم بتنگی نیست  
  بتیغ غمزهٔ خونخوار لشکری بزنی بزن که با تو درو هیچ مرد جنگی نیست  
  قوی بچنگ من افتاده بود دامن وصل ولی دریغ[۲] که دولت بتیزچنگی نیست  
  دوم بلطف ندارد عجب که چون سعدی غلام سعد ابوبکر سعد زنگی نیست  

۱۲۹– ب

  خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست در بهشتست که همخوابهٔ[۳] حورالعینیست  
  دولت آنست که امکان فراغت باشد تکیه بر بالش بیدوست نه بس تمکینیست  
  همه عالم صنم چین بحکایت گویند صنم ماست که در هر خم زلفش چینیست  
  روی اگر باز کند حلقهٔ سیمین در گوش همه گویند که این ماهی و آن پروینیست  
  گر منش دوست ندارم همه کس دارد دوست[۴] تا چه ویسیست که در[۵] هر طرفش رامینیست  
  سر موئی نظر آخر بکرم با ما کن ای که در هر بُن[۶] موئیت دل مسکینیست  
  جز بدیدار توام دیده نمی‌باشد باز گوئی از مهر تو با هر که جهانم کینیست  
  هر که ماه ختن و سرو روانت گوید او هنوز از قد و بالای تو صورت بینیست  
  بندهٔ خویشتنم خوان که بشاهی برسم مگسی را که تو پرواز دهی شاهینیست  

  1. شکل غلط قبلی: مرا چاره و درمان
  2. چسود.
  3. در صحبت.
  4. در یک نسخه معتبر: همه خلقش دارند.
  5. از.
  6. سر.