برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۷۱

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۶۱ —

  نه ترا از من مسکین نه گل خندان را خبر از مشغلهٔ بلبل سودائی هست  
  راست گفتی که فرج یابی اگر صبر کنی صبر نیکست کسی را که توانائی هست  
  هرگز از دوست شنیدی که کسی بشکیبد دوستی نیست در آندل که شکیبائی هست  
  خبر از عشق نبودست و نباشد همه عمر هر که او را خبر از شنعت و رسوائی هست  
  آن نه تنهاست که با یاد تو انسی دارد تا نگوئی که مرا طاقت تنهائی هست  
  همه را دیده برویت نگرانست ولیک همه کس را نتوانگفت که بینائی هست  
  گفته بودی همه زرقند و فریبند و فسوس سعدی آن نیست ولیکن چو تو فرمائی هست  

۱۱۱– ط

  مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست  
  بکمند سر زلفت نه من افتادم و بس که بهر حلقه موئیت[۱] گرفتاری هست  
  گر بگویم[۲] که مرا با تو سر و کاری نیست در و دیوار گواهی بدهد کاری هست  
  هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید تا ندیدست ترا بر منش انکاری هست  
  صبر بر جور[۳] رقیبت چکنم گر نکنم؟ همه دانند که در صحبت گل خاری هست  
  نه من خام‌طمع عشق تو میورزم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست  
  باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد آب هر طیب که در کلبهٔ[۴] عطاری هست  
  من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود[۵] جان و سر را نتوانگفت که مقداری هست  
  من ازین دلق مرقع بدر آیم روزی تا همه خلق بدانند که زنّاری هست  
  همه را هست همین داغ محبت که مراست که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست[۶]  
  عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند داستانیست که بر هر سر بازاری هست  

  1. موی تو، ز زلف تو.
  2. هر که گوید.
  3. خوی.
  4. طبلهٔ.
  5. پسندیده بود، خورای توی بود.
  6. شکل غلط قبلی: که نه مستم و ...