برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۵۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۴۳ —

  سخن بیرون مگوی از عشق سعدی سخن عشقست و دیگر قال و قیلست  

۷۵– ط

  کارم چو زلف یار پریشان و درهمست پشتم بسان ابروی دلدار پرخمست  
  غم شربتی ز خون دلم نوش کرد و گفت این شادی کسی که درین دور[۱] خرمست  
  تنها دل منست گرفتار در غمان یا خود درین زمانه دل شادمان کمست؟  
  زینسان که میدهد دل من داد هر غمی انصاف ملک عالم عشقش مسلمست  
  دانی خیال روی تو در چشم من چگفت؟ آیا چه جاست اینکه همه روزه با نَمست[۲]؟  
  خواهی چو روز روشن دانی تو حال من؟ از تیره شب بپرس که او نیز محرمست[۳]  
  ای کاشکی میان منستیّ و دلبرم پیوندی این چنین که میان من و غمست  

۷۶– ق

  یارا بهشت صحبت یاران همدمست دیدار یار نامتناسب جهنمست  
  هر دم که در حضور عزیزی برآوری دریاب کز حیات جهان حاصل آندمست  
  نه هر که چشم و گوش و دهان دارد آدمیست بس دیو را که صورت فرزند آدمست  
  آنست آدمی که در او حسن سیرتی یا لطف صورتیست دگر حشو[۴] عالمست  
  هرگز حسد نبرده و حسرت نخورده‌ام جز بر دو روی یار موافق که در همست  
  آنان که در بهار بصحرا نمیروند بوی خوش ربیع بر ایشان محرمست  
  وآن سنگدل که دیده بدوزد ز روی خوب پندش مده که جهل درو نیک محکمست  
  آرام نیست در همه عالم باتفاق ور هست در مجاورت یار محرمست  
  گر خون تازه میرود از ریش اهل دل دیدار دوستان که ببینند مرهمست  
  دنیا خوشست و مال عزیزست و تن شریف لیکن رفیق بر همه چیزی مقدّمست  
  ممسک برای مال همه ساله تنگدل سعدی بروی دوست همه روزه خرّمست  

  1. درد.
  2. در بیشتر نسخه‌ها: یا رب کجاست آنکه همه روز با نمست، و بعضی: «همدَمَست».
  3. شکل غلط قبلی: ... نیر ...
  4. نقش.