برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۳۷

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۷ —

  برق یمانی بجست باد بهاری بخاست طاقت مجنون برفت خیمهٔ لیلی کجاست؟  
  غفلت از ایّام عشق پیش محقق خطاست اوّل صبحست خیز کاخر دنیا فناست  
  صحبت یار عزیز حاصل دور بقاست یکدمه دیدار دوست هر دو جهانش بهاست  
  درد دل دوستان گر تو پسندی رواست هر چه مراد شماست غایت مقصود ماست  
  بنده چه دعوی کند حکم خداوند راست؟ گر تو قدم مینهی تا بنهم چشم راست  
  از در خویشم مران کاین نه طریق وفاست در همه شهری غریب در همه ملکی گداست  
  با همه جرمم امید با همه خوفم رجاست گر دِرَم ما مِسست لطف شما کیمیاست  
  سعدی اگر عاشقی میل وصالت چراست؟ هر که دل دوست جست مصلحت خود نخواست  

۴۹– ط

  خرّم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست  
  من در اینجای همین صورت بیجانم و بس دلم آنجاست که آن دلبر عیار آنجاست  
  تنم اینجاست سقیم و دلم آنجاست مقیم فلک اینجاست ولی کوکب سیار آنجاست  
  آخر ای باد صبا بوئی اگر میآری سوی شیراز گذر کن که مرا یار آنجاست  
  درد دل پیش که گویم غم دل با که خورم روم آنجا که مرا محرم اسرار آنجاست  
  نکند میل دل من بتماشای چمن که تماشای دل آنجاست که دلدار آنجاست  
  سعدی این منزل ویران چکنی؟ جای تو نیست رخت بربند که منزلگه احرار آنجاست  

۵۰– ط

  عشق ورزیدم و عقلم بملامت برخاست کانکه عاشق شد از او حکم سلامت برخاست  
  هر که با شاهد گلروی بخلوت بنشست نتواند ز سر راه[۱] ملامت برخاست  
  که شنیدی که برانگیخت سمند غم عشق که نه اندر عقبش گرد ندامت برخاست؟  
  عشق غالب شد و از گوشه‌نشینان صلاح نام مستوری و ناموس[۲] کرامت برخاست  

  1. کوی.
  2. ناموس و.