برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۳۲

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۲۲ —

۴۰– ط

  چنان بموی[۱] تو آشفته‌ام ببوی تو مست که نیستم خبر از هر چه در دو عالم هست  
  دگر بروی کسم دیده بر نمی‌باشد خلیل من همه بتهای آزری بشکست  
  مجال خواب نمیباشدم ز دست خیال در سرای نشاید بر آشنایان بست  
  در قفس طلبد هر کجا گرفتاریست من از کمند تو تا زنده‌ام نخواهم جست  
  غلام دولت[۲] آنم که پای بند یکیست[۳] بجانبی متعلق شد از هزار برست  
  مطیع امر توام گر دلم بخواهی سوخت اسیر حکم توام گر تنم بخواهی خست  
  نماز شام قیامت بهوش باز آید کسی که خورده بود می ز بامداد[۴] الست  
  نگاه من بتو و دیگران بخود مشغول معاشران ز می و عارفان ز ساقی مست  
  اگر تو سرو خرامان ز پای ننشینی چه فتنه‌ها که بخیزد میان اهل نشست  
  برادران و بزرگان نصیحتم مکنید که اختیار من از دست رفت و تیر از شست  
  حذر کنید ز باران دیدهٔ سعدی که قطره سیل شود چون بیکدگر پیوست  
  خوشست نام تو بُردن ولی دریغ بود[۵] درین سخن که بخواهند بُرد دست بدست  

۴۱– خ

  دیر آمدی ای نگار سرمست[۶] زودت ندهیم دامن از دست  
  بر آتش عشقت آب تدبیر چندان که زدیم باز ننشست  
  از روی تو سر نمیتوان تافت وز روی تو در نمیتوان بست  
  از پیش تو راه رفتنم نیست چون ماهی اوفتاده در شست[۷]  
  سودای لب شکر دهانان بس توبه صالحان که بشکست[۷]  
  ایسرو بلند بوستانی در پیش درخت قامتت پست  

  1. بروی.
  2. همت.
  3. کسیست.
  4. ببامداد.
  5. مرا حدیث تو گفتن دریغ می‌آید.
  6. شکل غلط قبلی: دیر آمد ای...
  7. ۷٫۰ ۷٫۱ این دو بیت فقط در یک نسخه است.