برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۲۶

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۶ —

  سعدیا گر در برش خواهی چو چنگ گوشمالت خورد باید چون رباب  

حرف ت

۲۸– ق

  سرمست درآمد از خرابات با عقل خراب در مناجات  
  بر خاک فکنده خرقهٔ زهد وآتش زده در لباس طامات  
  دل بردهٔ شمع مجلس او پروانه بشادی و سعادات[۱]  
  جان در ره[۲] او بعجز میگفت کای مالک عرصهٔ کرامات  
  از خون پیادهٔ چه خیزد؟ ای بر رخ تو هزار شه مات  
  حقا و بجانت ار توان کرد با تو بهزار جان ملاقات  
  گر چشم[۳] دلم بصبر بودی جز عشق ندیدمی مهمات(؟)  
  تا باقی عمر بر چه آید بر باد شد آن چه رفت هیهات  
  صافی چو بشد بدور سعدی زین پس من و دردی خرابات[۴]  

۲۹– ط

  متناسبند و موزون حرکات دلفریبت متوجهست با ما سخنان بی[۵] حسیبت  
  چو نمیتوان صبوری ستمت کشم ضروری مگر آدمی نباشد که برنجد از عتیبت  
  اگرم تو خصم باشی نروم ز پیش تیرت و گرم تو سیل باشی نگریزم از نشیبت  
  بقیاس درنگنجی و بوصف در نیائی متحیرم در اوصاف جمال و روی و زیبت  
  اگرم برآورد بخت بتخت پادشاهی نه چنانکه بنده باشم همه عمر در رکیبت  

  1.   دل بردهٔ شمع مجلس اوست پروانه دولت و سعادات  
  2. در رخ.
  3. چشم و.
  4. این غزل در نسخ بسیار قدیم و در بسیاری از نسخ دیگر نیست.
  5. نا.