پرش به محتوا

برگه:KoliyatSaadiForoughi.pdf/۶۲۳

از ویکی‌نبشته
این برگ هم‌سنجی شده‌است.
— ۱۳ —

  دعای سعدی اگر بشنوی زیان نکنی که یحتمل که اجابت بود دعائی را  

۲۲– ب

  من بدین خوبی و زیبائی ندیدم روی را وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را  
  روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را  
  ای موافق صورت و معنی که تا چشم منست از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را  
  گر بسر میگردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را  
  هر کرا وقتی دمی بودست و دردی سوختست[۱] دوست دارد نالهٔ مستان و ها یا هوی را  
  ما ملامت را بجان جوئیم در بازار عشق کنج خلوت پارسایان سلامت جوی را  
  بوستان را هیچ دیگر در نمی‌باید بحسن بلکه سروی چون تو میباید کنار جوی را  
  ای گل خوشبوی اگر صد قرن باز آید بهار مثل من دیگر نبینی بلبل خوشگوی را  
  سعدیا گر بوسه بر دستش نمی‌یاری نهاد چاره آن دانم که در پایش بمالی روی را  

۲۳– ط

  رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما  
  برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک هر جا که هست بیتو نباشد نشست ما  
  با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی ما خود شکسته‌ایم چه باشد[۲] شکست ما؟  
  جرمی نکرده‌ام که عقوبت کند[۳] ولیک مردم بشرع می‌نکشد ترک مست ما  
  شکر خدای بود که آن بت وفا نکرد باشد که توبهٔ بکند بت‌پرست ما  
  سعدی نگفتمت که بسرو بلند او مشکل توان رسید ببالای پست ما؟  

۲۴– ط، ق

  وقتی دل سودائی میرفت ببستانها بی‌خویشتنم[۴] کردی بوی گل و[۵] ریحانها  
  گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها  

  1. خواستست.
  2. حاجت.
  3. برم.
  4. بی‌خویشتنش.
  5. عیش و طرب آوردی بر لاله و.